از بس که چشم مست در این شهر دیده ام حقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم. ناگهان دل داد زد؛ دیوانه! من می بینمش.(شهریار)