جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گلِ پیراهنت را دوست دارم؛لب و، عطر تنت را دوست دارم؛در اوج لحظه های گرم احساس،تب بوسیدنت را دوست دارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
حریرِ دامنت را دوست دارم؛گلستان تنت را دوست دارم؛میانِ باغِ رویاییِ احساس،ترنّم کردنت را دوست دارم!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
به هنگام نبودت، اوج سرماست؛تمام لحظه های جان، جگرساست؛ولی وقتی کنارم هستی ای دوست!دمای نبضِ احساسم چه بالاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
گلِ حالِ نهان، زیباست با تو؛دلم سرشار، از رویاست با تو؛در اوجِ فصل های خشکِ احساس،درونم چشمه ای، جوشاست با تو!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
اگر شعرم، تبِ احساس دارد،شمیمش، شمّه ای، از یاس دارد،به عشقِ توست؛ آقای فرامِهر!دمت، آرامشِ ریواس دارد!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
صفایت حسّ بس بی تاب دارد؛هوایت پرتوی مهتاب دارد؛برای برکه ی نیلوفرِ مهر،نگاهت، آفتابی ناب دارد!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
گلِ پیراهنت را دوست دارم؛لب و، عطر تنت را دوست دارم؛در اوج لحظه های گرم احساس،تب بوسیدنت را دوست دارمشاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
تو که: شعر شررباری سراپا،پر از حسّی؛ صفا داری سراپا؛برای وسعت یک آسمان عشق،شکوهِ مِهررخساری سراپا!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
گم می شوم در ازدحام دنیا؛وقتی که نمی شود پیدا؛حتّی،سایه ای از بلندای قامتت،در انزوای پس کوچه های خلوتِ احساسم!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
نگاهش بود، عنوان دوبیتی؛در آن گم بود، دیوان دوبیتی؛و با «ردالعجز»، بر صدرٍ احساس،دو چشمش گشت، پایان دوبیتی...شاعر: زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)...
دل و، دل بازیِ ما، رازِ رویاست؛گُلِ حس بازیِ ما، جنسِ دریاست؛ به رنگِ آبیِ عشق است بی شک؛شده، سرخابیِ دل، زین سبب تک!زهرا حکیمی بافقی،برشی از یک شعر سرخابی....
سرخ؛آبی؛سرخابی...زندگی در عشق،سرخ می تپد؛سبزتر از آبی،جریان دارد...رنگهای زندگی را،دوست دارم...زهرا حکیمی بافقی،شعر سرخابی....
اجاق دل، ز بهرِ مهرِ تو، گرم از محبت شد؛بیا مهمان قلبم شو؛ که حسّم را،به وجد آری!زهرا حکیمی بافقی،بیتی از یک غزل....
نرو از پیش من؛ آخر؛ مجالِ بی تو بودن نیست؛دلم مویه کند هر دم؛ بگرید زار؛ می گیرد!زهرا حکیمی بافقی،بیتی از یک غزل....
بیا سازِ دلم را کوک کن،با عاشقی هایت؛بشو شور و،بزن ساز و،یکی شهناز، با قلبم!زهرا حکیمی بافقی،بیتی از یک غزل....
تمام نقطه های دل، قلمرو دلت شده؛تو پادشاه دل شدی، به یک نگاه مهربان!زهرا حکیمی بافقی،بیتی از یک غزل....
قطعه ای از پازلِ سرخِ دلِ من،پیشِ دشتِ سبزِ چشمانت،جا مانده است!آمدی و بردی با خود:نیمی از وجود مرا؛نیمه ی من،جدا از من،چرا مانده است؟بازآی و تکمیل کن:دفترِ وجودم را!طرحی از من به جاست؛مابقی،رها مانده است!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس....
در باروریِ احساس، به باورِ تو امیدوارم؛ تو مرا باور کن؛ از عاطفه بارور کن! زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس....
دستهایم را دوست داشتم؛دستهایم پر از چمن بود؛بوی سبزینه ی سبز علف می داد؛امّا افسوس حالا،در دستهایم تنها،چند خط زرد نامفهوم،مانده به جا!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۳....
در امتداد دستهایم،خطی از ابهام،موج می زند؛فال زندگانیم این روزها،تصویری ست،از دورنمای اشکهایم؛نبض دستانم را،به گرمای دستانت می سپارم؛تا خود،رگ عاطفه ام را،دریابی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۲....
آمدم با تو باشم؛فقط با تو!و قلبم را برایت هدیه آوردم؛در کادویی،از جنسِ احساس؛به رنگِ محبّت!امّا تو...بازتابی ست مرا؛بازتابی ست...به تلافی شکستن قلبم؛بازتابی ست مرا...زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۴۹....
دزدیدند صداقت صدایم را؛و سکوت است آن سوی امواج؛نیست واکنشی از احساس؛ره به جایی نیست در کششِ پنجره ها؛چه نامردند ثانیه های التهاب!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۷....
تو را می خواهم؛و با تک تک سلول هایم،می سرایمت؛و با صدای سکوت سینه،آوازت می کنم...زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۳۹....
گاهی باید:سوار بر قایقِ شکسته ی آرزوها،مرزهای بیکرانِ بودن را،با دستانی شکسته پارو زد؛و شاپرک زیبای امید را،از سرای سینه،پرواز نداد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص۵۷....
بی تو،آینه ی چشمانم،بغض سکوت را،مات می کند...بی تو،سبزدشت وجودم،پر از بهانه می شود...بی تو،صحرای دلم،خونبار است،از نمِ چشمانم!نه...بی تو،بهار هم،اینجا،نمی خندد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص۱۶۰....
دیگر،چکاوکی نخواهد بود؛تا چکامه سرای پرواز رهایی باشد...دیگر،قاصدکی،خبررسان رویاها نخواهد ماند...دیگر،بغض سکوت را،هیچ صدایی،نخواهد شکست...نه... دیگر پرستویی نیست؛تا رقص شکوفه ها را،به نظاره بنشیند!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۱....
من،تنهاتر از تو؛تو،تنهاتر از من؛رسم غریبی است:عشق و تنهایی؛دوری و دوستی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۹۴....
سرشار از احساس است،شعرِ زندگی با تو؛ وقتی که:صبح،از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسه هایت،شکوفا می گردم؛و شب،در مَقطعِ شب بوی آغوشت،آرام می گیرم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
به نام خداوندگار احساس و اندیشه✍ جنون جاذبه:خانواده، بسترِ عشقی عمیق و، بی ریاستبکرِ مهرش، بهتر از: جامی عقیق و، پُربهاستدر دلش، گُل می کند، دل لحظه های نابِ نازسبزه زارانِ نهانش، تا هماره، باصفاستدر رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفسموجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناستبا جنونِ جاذبه، گیراترین احساس رامی نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاستجامِ دیوانِ دلش، سرشارِ شعرِ موجِ مِهرکامِ قاموسِ لبش، گل واژه خوان و،...
گر به دنبالِ محبّت های نابی تو، بدان:مهرِ مادر؛ یا پدر، خود، پرتوی مهرِ خداست!ارزشِ دُردانه ی ناب و، سترگِ مهر را،قدر می داند دلی که: در رگش، خوبی، رهاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
جان، جوان می گردد از: بی انتهای عاشقی؛قلبِ خانه، بسترِ بستانِ عشق و، دل سَراست!حس به جان می آید از: دستانِ شورانگیزِ شوق؛نای خانه، می سراید چامه ای که: بس رساست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
جامِ دیوانِ دلش، سرشارِ شعرِ موجِ مِهر؛کامِ قاموسِ لبش، گل واژه خوان و، جان سُراست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، بیتی از یک غزل....
در رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفس؛موجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناست!با جنونِ جاذبه، گیراترین احساس را،می نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
خانواده، بسترِ عشقی عمیق و، بی ریاست؛بکرِ مهرش، بهتر از: جامی عقیق و، پُربهاست؛در دلش، گُل می کند، دل لحظه های نابِ ناز؛سبزه زارانِ نهانش، تا هماره، باصفاست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
فنجانِ دلم، قهوه ی رویای تو دارد؛پیمانه ی جان، جوششِ صهبای تو دارد؛وقتی بدهی دستِ دلم، دستِ گُلت را،احساسِ نهان، عطرِ دل افزای تو دارد...زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍃🌸🍃...
✍ بستر آغوش:بسترِ آغوشِ «تو»، چون خانه ی من می شود،چشمِ قلبم، با صفای مِهر، روشن می شود!آتشِ مِهرت، به جانم، چون زبانه، می کشد،داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*بکش با موجِ احساست، مرا در بسترِ آغوش؛و نقّاشی بکن تصویرِ امواجِ دلِ من را!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*آن دم که دلم، با دلِ «تو»، غر...
✍ مهرانهبا آمدنِ مهر، دلم پُر تب و تاست؛احساسِ نهانم، پُر از امواجِ صفاست؛در طرحِ دلم نقشِ خزانی نتپد؛زیرا که گلِ خاطره ام، مهرِ خداست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌺🌿...
روان شد نای جان، در فصلِ پاییز،برای دیدنِ مهری، دل انگیز؛ندید آن را؛ نوشتم روی هر برگ،از احساسی که شد، با دل، گلاویز!زهرا حکیمی بافقی،برشی از یک غزل پاییزانه،کتاب نوای احساس.🍂🍁🍂...
🍁🍂🍁چه پاییزِ دل انگیزی ست جاری،درونِ قلبِ پُرمِهرِ بهاری!که گفته، حسّ غم بخشد به دنیا،گُلِ پاییزِ خوشرنگِ شراری؟!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂🍁...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂...
با احساسی، از مهر،لبریز؛چونان مهری،که از پی آن،آبان است،مهربان باشیم و مهرانگیز؛تا بهاری گردد،تمام لحظه هامان،در دلِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍂🍁...
صفا بارید، بر دشتِ دلم، یک ریز؛از آن گردید، غم های گران، ناچیز؛زِ پالیزِ وجودم، مهربانی رُست؛و حسّ دل، رها گشت از، نمِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در شعرِ دلم، زایشِ احساس،عیان است؛همچون تپشی که: زِ دلِ مهر،وزان است؛مهر آمد و خورشیدِ محبّت زده چشمک،بر روی دلِ من که چو پاییز،خزان است!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
🍂در نبضِ دلم، جز تو نباشد، تبِ کس!در سینه ام از تو، بتپد، موجِ نفس!پاییز شد احساسِ دلم، در غمِ هجر؛با مهر، بیا و، به دلِ زار، برس!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍁 پاییزانه🍂...
گُل بیز، دل از: رویشِ جان خیز شده؛سرریز، دل از: شورشِ یک ریز شده؛با شوقِ تو را دیدن و حس برچیدن،بر قامتِ من، لباسِ پاییز شده!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
گُل بوسه ی احساسِ تو شورانگیز است؛مشتاق به چیدنش، دلِ پالیز است؛از رویشِ شورِ مِهر، در دیدنِ تو،پیراهنِ زردی به تنِ پاییز است!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
پاییزِ دل انگیز و گُلِ حسّ صفا؛بی تابی و بی خوابیِ نبضِ دلِ ما؛من، منتظرِ بوسه ی بارانیِ تو؛تو، منقلب از، رویشِ رویای وفا!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
دلم بود از، نهالِ غم، چنان پاییز؛محبّت، چشمکی زد؛ غصّه شد ناچیز؛بیا، در باغِ قلبم؛ تا ببینی که:دل از، سبزینه ی احساس شد لبریز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
بستری کو تا دلم، احساسِ زیبایی کند،هر دم از، حسّ ترِ آرامشِ سرریزِ مهر؟!گر بهارِ بوسه ات، دل را شکوفا کرده بود،غنچه ی قلبم نمی شد خشک در پاییزِ مهر!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس....
پیراهنِ زردِ شوق را پوشیدم؛پُرشور، برای دیدنت، کوشیدم؛با دیدنِ تو، قرمزِ قلبم حس کرد:از دامنِ سبزِ عاطفه، جوشیدم!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...