پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در نغمه ی مهتابی ✨جایی که راز دریا به ساحل نجوا می شودو گل های وحشی در رقصی شورآفرین می شکفندروح من در شعر جاودانه ی شب غرق می شود...
ومن تنها ساکن این خلوتگاهم نور هست و ماه شور هست و آه نور به صفحه ام میتابد و نشان میدهد نوشته های بی سرانجاممشور در سرم ولوله به راه انداخته و مرا به یاد حسرت روزهای دور اینبار با کمی اشک به چشم فراخوانده قلب من امشب در این جمع آرام است وقلمم که در تاب این آرامش تب داردشایدکه او به آرام قبل امواج باور دارد و من تنها ساکن این خلوتگاهم که در سینه نفس دارم نفسم اما پر حسرت به سرک سیاه بی جان قلم میخوردقلمم طغیان میکند از...
ﺑﺪﻭﻥ بوی زلفت ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻌﻄﯿﻞلالایی در ﺷﺐ ِ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺗﻌﻄﯿﻞﺍﮔﺮ نم نم نریزی شعر ِ خالصرباعی واژه های ِ ﻧﺎﺏ ﺗﻌﻄﯿﻞ...
شب شبهای سراسرخاطره ستشب پیروزی دلشب بیداری صبحشب تب ، شب تابشب مهتاب ، شب عشق......
کاش ماه ،همیشه پشت ابر بماندنمی خواهم بدانم ،شب مهتاب ،بی من چه می کنی . . ....