سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خواستنت را قسمت کرده ام؛دوست داشتنت به پنجشنبه رسید،دلتنگی ات به،جمعه !!چقدر خوب ...من به همین قانعم ؛همینکه یکروز دلتنگت باشمو روزهای بعد دوستت داشته باشم !...
داشتن یه رفیق خوبچیزی بیشتر از خوب بودن یا عالی بودنه!وقتی یکی باشه که بتونی خیلی باهاش راحت باشی ووقتی به چشماش نگاه میکنی بدون ترس و دلهره حرفاتو بزنییا وقتی داری از بین نه و آرهیکی رو انتخاب میکنی و ازش بخوای که بهت دلگرمی بده،چی میتونه بهتر از این باشه؟!رفاقت جدای از دوست داشتن و نگران بودن برای کسی،دلسوزی و پشتیبانی میخواد که همین فرق،بین دوست و رفیق یه فاصله میزاره و میتونه بهت بگه کی تو چه شرایطی باهات هست و برات کم نمیزا...
می توانم...قد یک "جمعه"...برایت باشم!؟وقتی به من می رسی...خیالت راحت باشد...و همه چیز را تعطیل کنی...سرت را...روی شانه هایم بگذاری ...و یک روز را ...متعلق به من باشی.....
وقتی نباشی مثل من پاییز دلگیر استوقتی نباشی یک نفر از زندگی سیر استدیگر نه شوقی در سرم دارم نه امیدییعنی جوانی با غمت از عاشقی پیر استبی شک دلت روزی برایم تنگ خواهد شدروزی که برگردی برای عاشقی دیر استیک عمر جنگیدم فراموشت کنم اماعشقت هنوزم در دلم در حال تکثیر استباید خدا کاری کند در حق عاشق هاوقتی که عاشق تا ابد تسلیم تقدیر استمحسن صفری...
پاییز عجیب است!یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد..مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پرباراما حسی ته دلت می گوید..نه!زرد و نارنجی اش قشنگتر است..یا مثلا وقتی دوست داری هوا آفتابی و گرم باشداما ته دلت هوای ابری و بارانی را بیشتر می خواهد!همین که دوست داری زود بگذرد و از شر دلتنگی هایش خلاص شویاما به آبان که می رسد حس سرازیری به زمستان دلتنگی ات را بیشتر می کند..پاییز فصل دل است..فصلی برای دلخواهی یا دلتنگیکه حتی دلت هم ر...
دوباره حالمان خوب می شود دوباره بلند بلند و بدون ترس خواهیم خندید دوباره همدیگر را در آغوش میگیرم دوباره دست در دست هم خیابان های شهر را بدون ترس قدم خواهیم زد دوباره بر گونه های همدیگر بوسه خواهیم زد دوباره نه از پشت تلفن و از فاصله دور،از نزدیک و رو در رو احوال همدیگر را خواهیم پرسید اما، اما باید یادمان بماند که دوباره مثل همین روزها حواسمان بیشتر به عزیزهایمان در زندگی باشد دوستشان داشته باشیم بیشتر وقتمان را با آنها بگذرانیم باید بدانیم که ز...
به پاییز که فکر میکنمبه یاد ماه هایی که یکی از یکی زیبا ترند و در این فصل حضور دارندبه تمام هفته هایی که ما را عاشق تر می کنندبه تمام روزهایی که کوتاه می شود و به تمام شب هایی که بوی باران را در خودش دارد به خودم می گویم،کدام فصل این حجم از مهر و مهربانی را با خودش می آورد تا ما را به قدم زدن در خیابان ها بکشدکدام فصل با عطر بارانش این حجم از عاطفه را در دلهای ما زنده می کند تا بفهمیم عشق هنوز هم درون ما زنده استبه پاییز که فکر میکنمب...
پاییز عجیب است!یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد..مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پرباراما حسی ته دلت می گوید..نه!زرد و نارنجی اش قشنگتر است..یا مثلا دوست داری هوا آفتابی و گرم باشداما ته دلت هوای ابری و بارانی را بیشتر می خواهد!همین که دوست داری زود بگذرد و از شر دلتنگی هایش خلاص شویاما به آبان که می رسد حس سرازیری به زمستان دلتنگی ات را بیشتر می کند..پاییز فصل دل است..فصلی برای دلخواهی یا دلتنگیکه حتی دلت هم راهی ب...
کعبه شد؛نقطه شروع زمین خداجاییکه خدا زمینش را گستراند وآن را خانه خود خواند وبر آن طواف را جایز دانست وحریم امن الهی قرار گرفت...از بهشتبرای این خانه بزرگسنگ سیاه خوش عطری فرستاد که هنوز بو و عطر بهشت را داردهمان حجرالاسود نشسته بر دیوار کعبه...مادر شدنقطه شروع زندگی ماجاییکه بند مابه قلب و خون او گره خورد ووجود ما گسترش پیدا کردجاییکه خانه اول مادر آن شکل گرفت وشد خانه امن و عشق مادریجاییکه طواف برآنبطور...
بی هوا می بوسمش از من خجالت می کشدگل میفتد گونه اش از من خجالت می کشدزیر لب می خندد و از من شکایت می کنددزدکی می بینمش از من خجالت می کشدقهر وقتی می کنم حالش جهنم می شودباز من می بخشمش از من خجالت می کشددلبر است و دلبری کردن برایش ساده استبا همین دلبردنش از من خجالت می کشدحرکت لبهای او هوش از سر من می بردبی هوا می بوسمش از من خجالت می کشد...
اگر خشکیده و زردم اسیر فصل پاییزممخواه از من متاعی عشق که من محتاج و بی چیزمتو آن موجی که با ذلت مرا بر صخره می کوبیمن آن رودم که بی منت به دریای تو میریزمچنان مشتاق دیدارم اگر بینم تو را در خوابقسم خوردم که میمیرم ولیکن بر نمی خیزماگر چه روبروی تو به ظاهر روی پا هستمولی با هر نگاه تو بدون وقفه میریزمچه بردی از وجود من که بعد از رفتنت دیگرنشد عشقی درون خود دوباره من برانگیزم.به روی برکه ی قلبم فقط نقش تو افتادهمن ا...
دلتنگی دیگه یه حدی دارهخیلی از آدما میخندن و روبراه دیده میشناما میشه فهمید که واقعا حالشون خوش نیستمرد و زن و پسر و دخترم ندارهتا یه جایی آدم تحمل میکنه و بلاخره از یه جایی میزنه بیرونیکی گریه میکنهیکی قدم میزنهیکی آهنگ گوش میدهیکی میخندهبدترین و بهترین حالتم ندارهشاید اونی که قدم میزنه داره خودشو تو مسیر تیکه پاره میکنهیا اونیکه میخنده داره قلبش از شدت ناراحتی منفجر میشهولی اونیکه هم قدم میزنههم آهنگ گوش میدههم گریه ...
عطری که دارد گردنش را دوست دارمپیچیدن اطراف تنش را دوست دارماز ساق دستان تا عبور از شانه هایشگیسوی همچون خرمنش را دوست دارمآنسوی تن پوشش بهشتی شاعرانه استمن برزخ پیراهنش را دوست دارمجز گل نمی روید به پایش، نازنینمدشتی که دارد دامنش را دوست دارموقتی صدایش میکنم با نام کوچکجانم،عزیزم! گفتنش را دوست دارماز هر چه فکرش را کنی حتی فراترآن چشمهای روشنش را دوست دارم...
این روزها حال خوشی نداردشهریور را میگویم..انگار از تابستان فرار می کند!آخر یکی نیست بفهماندکجا؟!کجا که انقدر هم عجله داری..آن طرف تر پاییز ایستادهپاییز ی که چیزی برایت نداردجز اینکه هرچه را که هم داری می گیرد.....
انگار قبل از آمدنت،تو را دوست داشتم!انگار تو را در جایی و در جهانی دیگر دیده بودمانگار همه آن چیزهایی را که دوست داشتم را میدانستی وهمه آنها را در تو می دیدم.. انگار تمام رویاهایم تکه تکه بهم چسبیده بود و آرزویی را که در دلم داشتمبا حضور تو برآورده شد!همه چیز قبل از آمدنت شروع شده بوددوست داشتنت بهانه بود!من از قبل عاشقت بودم......
تو باید از همان اول باشیاز اول همه چیزاز عشق از دوست داشتناصلا از همین اول هفته!از همین شنبه ️️️️...