پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نوشتن ،ارام جان من است..نویسنده المیرا پناهی درین کبود...
درد، دل پر غم را نوشتن درمان می کند..نوشتن درمان دل است..بنویس غمت را بر دل دفتر تا غمخوارت شود..نویسنده المیرا پناهی درین کبود...
نظر عباس معروفی نویسنده معاصردر مورد این که نویسنده چه کار باید انجام دهد تا خواننده خواندن کتاب را به کارهای دیگه ترجیح بدهد<< یک نویسنده ، مثل یک عنکبوتباید یک تور درست کنه و خواننده ش رو شکار کنهکه خواننده نتونه تکون بخوره >>...
سوخت تمام جان من از عَطش نگاه تو❤️✨️...
هیچ انسانی فراموش نمی شودتنها کمرنگ می شود...انسان ها عمیق اندهیچگاه فکرش را هم نمیکنند قراراست چه اتفاقاتی بیوفتدبه شخصه میگویم:منِ سال گذشته دختری بودضعیف ، دل نازک و پریشانآهان یادم رفت ، عاشق هم بوداما منِ الان دختری هستقوی ، منطقی ، قدرتمند با استعداد ، محتاط ، هنرمندو آینده نگر...سال پیش همین روز از بساشک ریخته بودم چشم هایممیسوختن و ورم کرده بودنداما الان....درد ها مقدمه ی پیروزی اندکوثرنجفی چشمه...
آن زمان که رقم سِنّ امان با انگشت هاییک دست شمارده میشد نهایت تجربه امان از صبر همان چند دقیقه ای بود که برای بیرون رفتن و آماده شدن اتلاف میکردیمیا در انتظار آمدن میهمان ها و باز کردن کادوهای تولد میماندیمشایدهم سخت ترینِ صبر ها همان زمان هایی بود که بعد از خرید عید به استقبال ساعت تحویل مینشستیماماامروزه تعریف هرکدامِ ما از صبر شاید سخت پندار تر و غریب تر باشد انتظار هیچوقت با آدمی سازگاری نداشته وهر دوری که در پی خورشید میگردیم...
بیا به سویم بازآیامحبوبمکه بیش از این عطر تلخ وگس همچون قهوه برای چهارفصلم به خدا که برایم زیاد است!✍️مهدیه باریکانی...
اگردرحوالی باورهایت شکست را بپذیری دنیای آرزوهایت را سیل ترس باخود می برد نویسنده عطیه چک نژادیان...
بی رحم ترین آدم خوش قلب جهانم!چشم هایت را می درمذهنت را تسخیر و قلبت را منسوخ زغیر خواهم کرد,....✒...
شبهای قدر صدات زدم و گفتم: یا انیس من لا انیس لهالان میگم یا ملجأ من لا حول لهم ولا قوةبه مهربونی پناهگاه حضورتدر زمینسخت نیازمنیدم....
مثل یک ایرانیکه میون۱۹۵ کشورعشق به وطنش را با تمومسختی ها به همه چی ترجیح میدهدوست دارم....
مژه هایت نه کار کمال الملک نقاش استنه لبهایت اثر دستهای پیکاسومعادله ی فیزیک دستانت هم به عقل انیشتین نمی رسداز عدالت چشمانت چه بگویم؟!شبیه عدل امیر کبیر خیرهیچ کجا نمی توان آن را پیدا کردنه الان نه عهد قجرنه حتی آیندهنه هیچ پادشاه و رجالیو بازرگان و عوام الناسیزیبایت را درک نخواهند کرد.و من بسیار خوشحالمکه خدا شما را آفرید برای قلب من....
نوشتن اما،تقدیرِ دست های بی رمقِ ما بود......
هیچ چیزی در نویسندگی وجود ندارد. فقط پشت ماشین تایپ می نشینی و خونریزی می کنی....
نویسندگی، تجربه ای انفرادی است....
من تشویق نشدم که حرفه نویسندگی را دنبال کنم چون که والدینم فکر می کردند از گرسنگی خواهم مرد. آن ها فکر می کردند هیچ کس در برزیل نمی تواند از راه نویسندگی روزی خود را کسب کند. حق هم با آن ها بود....
نویسندگی یعنی به اشتراک گذاری. این بخشی از ذات انسان است که بخواهد مسائل را به اشتراک بگذارد؛ افکار، ایده ها، عقاید....