می گفت آمده که غمم را هرس کند جای هرس،فقط به وجودم هراس داد!
درفال غریبانهٔ خود گشتم و دیدم جز خط سیاهی، ته فنجان خبری نیست...
طاعونی از تردید افتاده ست در دینم حتی به آغوش تو مدت هاست بدبینم...
. خدا کند که اگر بین مان کدورت بود به حد فاصل دیوار و در خلاصه شود...
کشف کردم چشمت از هر الکلی گیراتر است راضی ام از این که کشفِ دستِ رازی نیستی... .
«مرد»ی به این که عشق ده زن بوده باشی نیست مردان قدرتمند، تنها «یک نفر» دارند!
مثل موهای فرت در زیر باران بهار آه ... می بینی؟ گره خوردست امشب کارمان!
مثل موهای فِرَت در زیر باران بهار آه... می بینی؟ گره خورده ست امشب کارمان .
دست تو با تاریخ در یک کاسه بود انگار بعد از تو ارگ قلب من ویران تر از بم شد . .
بدون تو چه کنم خلوت خیابان را شلوغ کرده ترافیک غصه میدان را
آهای! رفته ای آخر کجا؟ نمی شنوی؟ منم؛ اسیر نگاهت! چرا نمی شنوی؟ . .
تو بهترین هستی و عیبی در دلت نیست من در کنارت وصله ای ناجور، بانو...
برو که مثل همیشه سپردمت به خدا منم که مثل همیشه غریب می مانم
هنوز منتظرم با بهار برگردی اگرچه رنگ زمستان گرفته سالِ خودم...
زود برگرد و بیا، خسته ام از رنگ سیاه روزهایم همه از جنس مُحرّم شده است
در جوّ زمین نیز بدون تو نفس نیست برگشته ام اکسیژن ناب از تو بگیرم
گفتی که دل به آبیِ دریا بزن؛ بیا... کو چشم آبی ات که خودم را فدا کنم؟
من سال هاست با تو و حوایی ات خوشم فهمیده ام که تا ابد آدم نمی شوی!
و در گرمای تابستان تو را در باد گم کردم تو را در کوچه های ناکجاآباد گم کردم...
چگونه می شود آخر بدون تو خندید؟ ببین چه می کشم از گریه های لال خودم؟!
چه اسفند و چه فروردین فدایت می کنم خود را مبادا دست هایم را تو با اخمت بلرزانی...
من سُرخ ترین سیبِ جهان را به تو دادم می ترسم از آن بگذری و جا بگذاری!
با خاطره های تو که سبزیِ محضی هر لحظه برای منِ دیوانه، بهار است
غرق مقلب الغمِ تو می شوم ولی امسال هم بدون تو تحویل می شود...