سه شنبه , ۱ خرداد ۱۴۰۳
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربتدل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم...
من از افتادن نرگس به روی خاک دانستمکه کس ناکس نمی گردد از این افتان و خیزانها...
نیست امروز شکست دلم از چشم پرآبدایم این خانه خرابست ازین خانه خراب...
جان چه خونها خورد تا از صفحه دل پاک کرد نقطه سهوی که نامش را سویدا کرده بود...
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب یاد پروانهٔ هستی شده بر باد کنید...
تا قیامت در کف خاکی که نقش پای اوست دل تپد، آیینه بالد، گل دمد، جان بشکفد...
مستم زدو چشم نیمه مستش وز پای در آمدم ز دستش...
بشارت می دهد هر دم عصای پیر در دستمکه مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا؟...
آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته استخود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است...
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آوردکه روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد...
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز آن رو که بنیان جفا و جور بی بنیاد می گردد...
تپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهستهرساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد...
ای کاش که دلقک شده بودم و نه شاعردر کشور من ارزش انسان به نقاب است...
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود؟...
سعدی نیک و بد چون همی بباید مردخنک آنکس که گوی نیکی برد...
دیدی آن قهقههٔ کبکِ خرامان حافظکه ز سرپنجهٔ شاهینِ قضا غافل بود...
ز غصه صدهزاران قصه دارم ولی پیش که خوانم؟ با که گویم؟...
عشقی که از وجود تو افتاده در دلم امروز بیشتر شده، فردا زیادتر ......
آه ای وطن ِمضطربِ رنج کشیده! یک روز مگر بوده که تو داغ نبینی؟...
غمین باد آنکه او شادت نخواهدخراب آنکس که آبادت نخواهد...
جاودان از دور گیتی کام دل در کنارت باد و دشمن بر کنار...
نام نیک رفتگان ضایع مکن تا بماند نام نیکت پایدار...
همه نامداران ایران زمین گرفتند بر پهلوان آفرین...
منجنیق آه مظلومان به صبحسخت گیرد ظالمان را در حصار...
چو آرزو به دلم خفته ای همیشه و حیف که آرزوی فریبنده ی محال منی...
اگر باشی در این دنیا عجب آرامشی دارم!برای کل غم هایم در این دنیا تو غمخواری...
ما می رویم بلکه شما شادمان شویددنیا به ما که روی خوشش را نشان نداد...
تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم...
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی دانمکه شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی دانم...
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی...
ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز دهگر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده...
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید...
بی گناهی گر به زندان مُرد با حال تباهظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست...
درین گیتی سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه...
ای روزگار دل شکن هر دَم مرا سنگی مزنمن سنگ ها در لقمه نان، دندان به دندان دیده ام...
اثر ظلم محال است به ظالم نرسدناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد...
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه می گرید گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان...
آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش...
صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرمتا به کجا کشد مرا مستی بی امان تو...
موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است...
دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد...
از رهگذرها غیر اندوهی نمی مانداز خرمن گل های بادآورده جز بویی...
دکتر که دید اُفت فشارم همیشگی است دست تو را گرفت و به دستم فشار داد...
من در غم تو؛ تو در هوای دگری!دلتنگِ تو من، تو دلگشایِ دگری!...
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری...
درمان دل ما نشود جز به تبسمعشاق تو بیمار همین طرز علاج اند...
می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرانیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا...
مردن عاشق ،نمی میراندشدر چراغی تازه می گیراندش...
گفتم این کیست که پیوسته مرا می خواند خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم...
ای سرو بلند قامت دوستوه وه که شمایلت چه نیکوست...