شنبه , ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
چه خوب بود می آمدیتا چهره ی رنگ پریده ی شعرهایم را می دیدیکه چگونه بدون نور نگاهت به کما رفته اندو چگونه واژه هادر گرداب غم گرفتار شده اندچه خوب بود می آمدیدست هایم با قلم آشتی می کردندو حاصل عشقبازی شاندل نوشته ای می شد در وصف چشم هایتافسوس داشتنت آرزویی شد محال اما ای کاش بودیآخرین نفس های شعرهایم را می شنیدیکه چگونه در سکرات مرگتو را صدا می زدندمجید رفیع زاد...
چو آرزو به دلم خفته ای همیشه و حیف که آرزوی فریبنده ی محال منی...
مثل آرزوی بازگشت به دوران کودکیمیدانم محالی ولی آرزویت میکنم...