اگر چه قافله سالار کاروان شدهای خبررسیده که هم دست یاغیان شدهای قرار بود که چون کوه پشت من باشی ولی عمیقترین درهی جهان شدهای...
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ از چهارسو گرفته مرا روزگار تنگ ...
لحظه ای با تو نشستن به جهان می ارزد
من اگر روزی شود، نقاش این دنیا شوم این جهان را عاری از هر غصه وغم میکشم .
آنقدر از تو پُرم که بایستم مقابلِ باد پشتِ سرم جهان مست میشود .
بزرگی جهان را بیخیال، من آن چند وجبی درون سینه اَت را طلبه اَم
توهرجای جهان باشی برات از دور میمیرم...
لحظهای با تو نشستن به جهان میارزد ...
گاهی در نبود تنها یک نفر ، گویی جهان به تمامی خالی است ...
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو
نگاه کن چه پیر میشوند رویاهایی که تو را نیافته جهان را ترک میکنند
جان و جهانِ ما شده کیست به او خبر دهد .
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ، چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی!!
از پیله در آمدیم، جهان همه پنجره بود!
تمام گوشه های جهان را هم بگردم جگر گوشه ام تویی
به جز حضور تو هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفتم حتی عشق را...!
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست؛ تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است.
خداوندا قرارم باش و یارم باش جهان تاریکی محض است میترسم، کنارم باش
تو قشنگترین خلقت جهانی برا من
محبوب من تو نباشی تمام بغض های جهان در گلوی من است...
هیچ لذتی بالاترازاین نیست کسی رابیابی که جهان را مثل تو ببیند، اینگونه میفهمی که دیوانه نبوده ای!
حزن، پنجره ای بخار گرفته بین خویشتن و جهان است.
و از تمام جهان سهم من باشی و بس..