پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
امروز چه آرامم! لابد مادرم گوشه ای از دنیابرایم دعا می خواند......
بخند رفیق! سهم من و توبیشتر از این نبایدهاست......
ای آسمان!گر چه هنوز استوارم اما از سالهای بی باران با تو حرفها دارم......
آبان با شکوه من! فردای بعد از رفتنتبا ته مانده های پاییز چه کنم؟!......
ای برف! ای الهه ی دواربر این همه زنگار سپیدی ببار......
و من تا ابد!وفادار آن پاییز خواهم ماندکه حلقه ی مهر تو را به من بخشید......
من و غزلهای گلدارم ؛اسفند و شور بهارانشکجایی که ببینی ؟ . . ....
چه با شکوهند ! اشک های مغروری که گره می خورند به تار و پود باران . . ....
سینه ی آسمان پر از تقدیر استای رفیقان همسفروفا بیاموزید ......
ماهتاب اگر نبودچشمان بی قرار عاشقانرو به کدامین نقطه ی شبمی گریست ؟......
لبخند توتازه ام می کند!درست مثل ترنم شمعدانی هادر خنکای باران نوبهار.. ...