من دِلِ نفرین ندارم، پس دُعایت می کنم: بعد من دلدادهٔ یاری شوی، مثل خودت!
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب نشسته اند که نفرین بپادشاه کنند
قار قار نفرین کلاغ تنهایی مترسک میان گندم زار.
در حسرت موهای تو جانم به لب آمد بر مخترع روسری صد لعنت و نفرین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین (ع)
دیدن آگهی ترحیم دوست های قدیمی، نفرینی است که پیری به ما هدیه می دهد
پرنده ای نفرین شده ایم که سهممان از پریدن تنها در بازی کلاغ پر است…
ما وصل خواستیم و رقیبان فراق را نفرین سریع تر ز دعا مستجاب شد
انقد خوب باشین ، که اگه بهتون گفتن : 《ایشالله یکی گیرت بیاد عین خودت》 .. واستون دُعای خیر باشه نه نفرین...
اهل نفرین نیستم رفتی و هر شب تا سحر از غم دلتنگی ات نفرین به قسمت می کنم
مادرم فهمیده من رنجیده ام از دست تو اهل نفرین نیست اما هی دعایت میکند
اگر یارش نخواهی شد مگیر از او غرورش را، که بازی دادن یک دل، سزایش مرگ و نفرین است
نه هرگز نفرینت نمی کنم فقط می خواهم آنقدر سرو شوم که تو حتی نتوانی سایه مرا در اغوشت بگیری ! .
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد، که مادران سیاه پوش داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد هنوز از سجاده ها سر بر نگرفته اند!
هرگز نفرینت نمی کنم فقط می خواهم آنقدر سرو شوم که تو حتی نتوانی سایه مرا در آغوشت بگیری...
اهل نفرین نیستم اما خدا لعنت کند آنکه با تو یکروز به محضر میرود