سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من دِلِ نفرین ندارم، پس دُعایت می کنم: بعد من دلدادهٔ یاری شوی، مثل خودت!...
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب نشسته اند که نفرین بپادشاه کنند...
قار قارنفرین کلاغتنهایی مترسکمیان گندم زار....
در حسرت موهای تو جانم به لب آمدبر مخترع روسری صد لعنت و نفرین ...
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خداجای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین (ع)...
دیدن آگهی ترحیم دوست های قدیمی، نفرینی است که پیری به ما هدیه می دهد...
پرنده ای نفرین شده ایمکه سهممان از پریدنتنها در بازی کلاغ پر است…...
ما وصل خواستیم و رقیبان فراق رانفرین سریع تر ز دعا مستجاب شد...
انقد خوب باشین ،که اگه بهتون گفتن :《ایشالله یکی گیرت بیاد عین خودت》 ..واستون دُعای خیر باشه نه نفرین......
اهل نفرین نیستم رفتی و هر شب تا سحراز غم دلتنگی ات نفرین به قسمت می کنم...
مادرم فهمیدهمن رنجیده ام از دست تواهل نفرین نیست اماهی دعایت میکند...
اگر یارش نخواهی شد مگیر از او غرورش را، که بازی دادن یک دل، سزایش مرگ و نفرین است...
نه هرگز نفرینت نمی کنمفقط می خواهم آنقدر سرو شومکه تو حتی نتوانی سایه مرادر اغوشت بگیری ! ....
باش تا نفرین دوزخاز تو چه سازد،که مادران سیاه پوشداغداران زیباترین فرزندان آفتاب و بادهنوز از سجاده هاسر بر نگرفته اند!...
هرگز نفرینت نمی کنمفقط می خواهم آنقدر سرو شومکه تو حتی نتوانی سایه مرادر آغوشت بگیری......
اهل نفرین نیستماما خدا لعنت کندآنکه با تو یکروز به محضر میرود...