سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
منم ستاره ی شام و تویی سپیده ی صبحهمیشه سوی رهت چشم انتظار من است...
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشدچشم انتظار سوز زمستان و بهمن ام...
رفتیدور شدیدیر شدنیامدیهنوز چشم انتظارم....
و من همچنانچشم انتظارعشقی هستمکه تمام زنانگی امرا در وجودش یافته ام...
چشم انتظار فصلی هستم... که در تقویم نمی آید...با تو می آید... !...
با زبان گفتم نیا! اما دلم فریاد زد:پشتِ در چشم انتظارم مثلِ دختربچه ها!...
"ماندن" تنها انتخاب من است؛گاهی کنارت،گاهی چشم انتظارت......
یک روز می آییکه من دیگر دچارت نیستماز صبر ویرانم ولیچشم انتظارت نیستم......
با برگ ها نیامدیبا برف ها بیا......
ماندم چشم انتظارت......
چشم انتظار حادثهای ناگهان مباشبا مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر...
سیب و انار و پسته، شیرین و ترش و شورطعم اصیل یک شب یلدای مشرقی ستحالا که دوستان همه جمعند دف بیارچشم انتظار صد دل شیدای مشرقی ست...
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم...