خواب از چشمانم رُبود
مست شدم با
دیدنِ چشمِ خُمارَت.
آگرین یوسفی...
ای دل دیوانه تا باچشم مستش
خو گرفتی
زلفش اسبابی فراهم کرد
برشیدائیِ تو
علی مولایی...
لب شراب آلوده چشمش مست
نگاهش مضطرب
بی گمان برهم زده میخانه ای دیگر
در این شهر
علی مولایی...
به کام کدام فرهاد است
شیرینی نگاهت
که باهرنظر
تلخ می کند
کام چشمانم را
علی مولایی...
خروس سحر
رسوائی ام را
جار می زند
آنگاه
که در کلبه ی آغوشت
نشنیده می گیرم
بانگ خروس را
علی مولایی...
بنیانگذار بغض گلویم شد
ردبوسه ی رقیبی
که جامانده است
برگلویت
علی مولایی...
آنقدر ماهی که
اگر بگویی الان روز است
من باور نمی کنم......
دلم میخوادکه باتوبه رؤیاهام برگردم خودم میدونم خیلی به قلب توبدکردم...
به امیدعشقت وهمین رابطه زندم یه روزی این لحظه هامیشن خاطره عشقم...