پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در باغ گل نرگس و سوسن خوش بودر این دلم آتش عشقت افروز بودر شب هجر تو پروانه ای می شومجانم را در پی تو افروز بودر چشمانت رازهایی پنهان استدلم در حال شکفتن راز بوبا لبخندت به دلم زندگی می دهیعشق تو در کنارم افروز بوای عزیز ، به ره عشق بپیوند،کهفرشته ،عشق را در جان بسوز بوعزیز حسینی...
و در آن هنگام که مفتونِ شکوهِ نگاهت شدم؛عشق معنا گرفتبه راستی که زبان به چه کار آید وقتی؛تلاقیِ دو چشم، مثنویِ هفتاد منِ دیگری ست؟!...آمدی تا مَن زِ مَن خالی شودیک مَنِ سرکش بمیردتا که مَن عالی شودشیما رحمانی...
از هزاران مثنوی و یک قصیده صد غزل...سیب را از شاخه ی لبخند نابت چیده ام...روشنی شادی و سرسبزی عزیزم مال تو...آسمان عشق را در چشم نازت دیده ام...بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
از روزهای سخت می آیی همیشهتفسیر کوهی! روح دریایی همیشهبا زندگی و قصه اش در جنگ بودیخورشید را با زخم های خود سرودیطوفان غم زد در خودت گاهی شکستیگاهی تو هم با بی کسی از پا نشستیآیینه ای فریاد می زد حسرتت رابر روی دوشت می کشیدی غربتت رااز خنده و از دلخوشی محروم بودیدیوارها شد شاهدت! مظلوم بودی...تنهایی ات هی زخم خورد از دست مردمرویای معصوم تو مُرد از دست مردمسردرگمی در بودنت تکرار می شدطوفان غم ها بر سرت آوار می...
بیدار مانده ام که تورا مثنوی کنماسوده تر بخواب!عزیز دلی هنوز!...
عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی بوی یک تک بیت ناگه مست و مدهوشت کند.️️️...
عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی بوی یک تکبیتناگه، مست و مدهوشت کند..!...