متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
گفتم که سرم، گفت جدا می خواهم
گفتم که تنم، گفت فدا می خواهم
گفتم بمیرم عاقبت من ز غمت؟
گفتا به درک من از خدا می خواهم!
ارس آرامی
نیمه شب از دلبرم آغوش می خواهد دلم
دلبرى که شب بوَد بیهوش می خواهد دلم
قافیه تنگ آمده شین را شما سین فرض کن
ماه بانو، مه لقا، من بوش می خواهد دلم!!
ارس آرامی
باید که تو باشی و تو باشی و تو باشی
تا در دل تاریک شبم نور بپاشی
باید که تو باشی و بمانی به کنارم
چشمان تو مانند گل و ترمه و کاشی
باید که تو باشی که من آرام بگیرم
اینجا چه غریبم تو اگر یار نباشی
باید که...
زیر باران با خیالت رمز و رازی داشتم
با دو چشم مست تو راز و نیازی داشتم
با تمنای رخ زیبای تو ناز آفرین،
غرق دریای نیاز و چشم نازی داشتم
شانه ات را آرزو کردم که بغضی بشکنم
با دلی باران زده پر سوز سازی داشتم
شب که آمد...
دوباره شب شد و چشمم بر آسمان افتاد
شبی نبوده که بی غم سحر شود ای داد
شب، آستان نیاز من و غریبی هاست
همیشه مانده در این شب به سینه ام فریاد
مرا که بی کسم اما در این غریبی ها
همیشه لغزشِ اشکی نوازشم می داد
پرندهٔ قفسم...
دوباره می نویسمت کنارِ بیت آخرم
و چکه چکه می چکم به سطرهای دفترم
تو تازیانه می زنی به زخمهٔ خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکه ای و من غریق مست شب
دوباره تو دوباره من شناوری، شناورم
شنیده ام...
حال خوب یعنی خط خطی کردن اقصی نقاط بدنش
به سرقلم نگاه و بی واهمه از لرزش دستانم
ارس آرامی
برایت چای خواهم ریخت
برایم زندگی دم کن...
ارس آرامی
صد دل به یک دل، تا بگویم عاشقت هستم ولی
مرا ترس از آن است جوابش به جهنم باشد!
ارس آرامی