پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
احوال اسفندچه بیمارگونه استانگاربخت دختر بهار رابسته اند...
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد...
اسفند یعنی؛شاهکار نقاشی خداوند، روی زمینیعنی ترسیم یک تابلو با جوهر عشقیعنی کشیدن رنگین کمان در یک شهر خاکسترییعنی لحظه ی زیبای تولد یک شکوفه در برف...
چه اسفندی!چه اسفند غم انگیز و جنون آمیز و محزونی!نه بوی گُلنه شاخ و نغمه ی بلبلنه نوروزینه رقص حاجی فیروزینه ماهی قرمز و شمع دل افروزینه شوق سبزه های گندم و شیرینی مردمنه قیل و قال دوره گرد و نه میلی به جام و خُمنه تشویشینه بلوایینه از خانه تکانیهای مادر شور و غوغایینه آجیلینه اسپندینه کیف و کفش و دامانی.چه اسفندی؟چه نوروزی؟چه درد خانمانسوزی!تب و ترسِ کرونا در میان جان مردم ریختغمی انگیختکه هرگز پیرِ ما...
من آبستن صد بارانچون ابری در شب زمستانو توشکوه و دلبری آخر اسفنددست در دست بهار...
من اسفندو خیلی دوست دارم چون تورو بهم داد.اسفند ماهی جان تولدت مبارک...
تو رسیدی در بهاری ترین ماه زمستاناسفند است و تورا دارمو این یعنی سقف آرزوهایم... ....
اسفندزیبا اما بدون اعتماد به نفسشیرین و دوست داشتنیخونسرد اما تند خوهیچوقت نمیتونه قانع باشهآینده نگر و کم حوصلهعشقش مرموز و پنهان...
اسفند ماهیسمبل:ماهیعنصر:آبروز اقبال:جمعهسنگ خوش یمن:یاقوت کبودرنگ:سبز روشن...
واپسین دقایقِ سال کهنه به نیکی دِلبَر جانم...
به یمنِحضورشزمستان مبهاران ست اِسفند...
بارون و اسفند و خنکی ملس هوا.....دستمو از پنجره میارم بیرون و باد منو با خودش میبره.این روزها حسم به دنیا عوض شده و انگار همه چیز سر جای خودش قرار گرفته, باید همه چیز شکل خوشبختی باشه غیر از این نمیشه !...
دست اسفند را بگیررسیدن به بهاربدون دست های توممکن نیست......
می بینی؟با تو همه چیز آنقدر خوب است کهاسفند هم یادش رفتههنوز زمستان است......
از راه،فراز آمده با هلهله اسفندوقت است که از نو بسرایم غزلی چنداسفند فراز آمده تا مشعلی از شعردر سینه افسرده ام از نو بفروزد...
همه آمدند و از شخصیت ماه تولدشان دلبری کردند و تمام شد... اما نوبتی هم باشد نوبت ته تغاری های خداوند،اسفندی های عزیز است...چه بگویم برایت از شخصیت های اسفندمهربان،مهربان،مهربان....هر چقدر بگویم مهربان کم استدلشان خیلی نازک استسرِ همین دل نازکی شان خیلی زود رنج هستند و دلشان با کوچکترین حرفی میشکند...اما یک طرف قضیه هم لجبازی شان استخدا آن روز را نیاورد که به قول قدیمی ها روی دنده لج بیفتند،هیچکسی جلو دارشان نمیشودخب حق دارند،ته تغ...
ماه اسفند است ماه عشق بازی با بهارخوش به حالت که دراین ماه زیبا به دنیا آمدهای عشق من! تولدت مبارک...
اسفند یعنی رفتن زمستان و آغاز بهار ... اسفند یعنی زمان خوب عاشقی ...اسفند یعنی من باشم تو باشی ما باشیم با یک حال خوب...اسفند یعنی داره صدای پای بهار میاد ....خوش به حالت که در اسفند به دنیا آمدهای عشق من!تولدت مبارک...
اسفند من! تو آخرین ماهی، الهی!باران تو، بر اول و آخر ببارد...
اسفند من! امسال هم سر حال باشیامسال هم از جلوه مالامال باشی... اسفند من امسال هم امیدوارمتا هم تماشا باشی و هم فال باشی...
غصه نخور مسافر! رفتیم تو ماه اسفندبهار تو بر میگردی چیزی نمونده بخند......
آبان و آذر رفت، دی رفت و بهمن شدخانه تکانی کن، اسفند روشن شد...
اسفند رسید و دل من خانه تکاندهستبادا که شب عید، خریدار تو باشم...
چشم بد دور! عجب جلوه گرمی دارددود کن کوری چشم دی و بهمن، اسفند!...
آخرین روزهای اسفند استاز سرِ شاخِ این برهنه چنارمرغکی با ترنمی بیدارمیزند نغمهنیست معلوممآخرین شکوه از زمستان استیا نخستین ترانههای بهار...
در زمهریر برف در پردههای ذهن من از عهد کودکیسرمای سخت بهمن واسفند اینگونه نقش بسته است اهریمنی اما همیشه در پی اسفند هنگامه طلوع بهار است و ایمنی شب هر چه تیرهتر شود آخر سحر شود......
آخر به چه درد میخوردآفتاب اسفنداین که جای پای تو راآب کرده است...
بهار که رفتن اسفند وآمدن فروردین نیستبهار یعنیجای بوسههای مردیکه تو باشیروی گونههای زنیکه من باشمشکوفه بدهد...
گیجممثل اسفند که معشوقه زمستان است اماهمه میخواهند دستش را در دست بهار بگذارند...
بلاتکلیفتر از اسفند دیدهای؟معشوقه زمستان استاما عطر بهار را به پیراهنش میزند...
صبح است و غزلخوان تواَم، عشق دل انگیزشوریده دیدار تواَم، مست و لب آویزدر یک شب اسفند بهاری، به تو نازم ای عشق کجایی، تو کجایی، به لبم خیز...
تا کی ورق ورق کنم این سررسید را؟چون کودکی رسیدن سال جدید رابا دست زیر چانه تو را آه میکشمچون غنچهای که آخر اسفند عید را...
دی و بهمن ز گرد راه رسیدشد زمستان و کوچهها یخ بست دانه دانه چو پنبههای لطیفبرف بارید و بر درخت نشستشاخههای ظریف شب بو رابرف سنگین بی حساب شکستطفل ذوقم بهانه جویی کرد که گل زرد و ارغوانی کو وقت اسفند و گل دوباره شکفتباغ زیبا شد و بهار آمدبرگ را دانههای باران شست آب رفته به جویبار آمد...
در روزهای آخر اسفندیکی کوچ بنفشههای مهاجر است که زیباستیکی هم تولد تو یکی یک دانه من!تولدت مبارک اسفندماهی جان...
اصلاً به اینجای اسفند که میرسدباید بزنی سر شانه خودت.که این همه فکر و خیال ودوندگی را رها کن!بیا برویم نفس بکشیم.بوی بهار میآید.تولدت مبارک رفیق اسفندماهی...
در منزل خجسته اسفندهمسایه سراچه فروردینبا شاخههای ترد بلوغ جوانههاباران به چشم روشنی صبح آمده ستزشت است اگر که منیار قدیم و همدم و همساغر سحردر کوچههای خامش و خلوت نجومیشیابا جام شعر خویشخیرمقدم نگویمشاسفندماهی جان به دنیا خوش آمدیتولدت مبارک...
ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته ایماما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیمسرعت مان را بیشتر و بیشتر می کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتناز خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم!اسفند را باید نشستباید خستگی در کردباید چای نوشید......
آسان آب شدممثل آخرین برف اسفند،در بازوان تو....
همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشتبد نیستگاهی هم دستی به موهایت بکشیبهار که رفتن اسفند وآمدن فروردین نیست!بهار یعنیجای بوسه های مردیکه تو باشی...
وقتی دی و بهمنبه پایان می رسدو اسفند به نیمهآغاز می شودخواب هر ساله ایکه لانه های زیر برفدر انتظار بازگشت چلچله ها می بینند...
به دلتان چوب بزنید که ببینیداز کجایش خاک بلند میشود!واژگونش کنید تا ببینیدچطور می افتند آن دسته ازبی ثبات هایی که جا خوش کردندبشوییدش که ببینیدچقدْر سیاهی روان میشود،ادم هایش را جابجا کنید تا ببینیدزیر سرشان چه پنهان شدهخالی کنید بی مصرف هایِ بلا استفاده ایرا که سالهاست که قلبتان را اِشغال کردندشما در خانه تانُقلبتان در شما زندگی میکند!باور کنید تکاندن دلهایتانواجب از از خانه هایتان است....
فاصله ی میان من و توفاصله ی اسفند است و فروردین ...همانقدر دور ...همانقدر نزدیک ......
اسفند داره تموم میشه!!وقتِ بخشیدنو صاف کردن دلهاست.پس ببخش...اگر با نگاهی،یا صدایی یا زبانی،بر دلت زخمی خورد......
اسفند رو به پایانه...کاش ارمغان روزهای گذشتهآرامشے باشد از جنس خداعید واقعی از آن کسیستکه پایان سالش را جشن بگیردنه آغاز سالی که از آن بےخبر است...آخر سالتون قشنگ...
در نیم روز روشن اسفندوقتی بنفشه ها را از سایه های سرددر اطلس شمیم بهارانبا خاک و ریشهمیهن سیارشاندر جعبه های کوچک چوبیدر گوشه خیابان می آورندجوی هزار زمزمه در منمی جوشد...
اسفند ماه ، پیاده روهای شهر پر میشود از دستفروشانی کهکیفیتِ جنسشان مهم نیست،جنسِ دلشان مهم است...پیر و جوانزن و مرداز تجریش تا چهار راهِ ولیعصر...آدمهایی که نگاهِ مردم برایشان مهم نیست،حالِ خوبشان مهم استو با زبانِ بی زبانی به ما میفهمانندکه گاهی در اوجِ ثروت،چقدر فقیریم...خرید حتی اگر نمیکنیدلبخندی پر از مهر تحویلشان دهید،تا بدانند این شهر اگر هنوز نفس میکشدبخاطرِ وجودِ آنهاست...
اسفند عینِ پنجشنبه هاست . ..که همیشه صدبار قشنگ تر از جمعه هاست !اصلا از همون شروعش قشنگهحس بوی بهار از پشت پنجرهو آفتاب گرم و بی جون از لای پرده ها روی پوست سرد خونهشور ِ قشنگ چهارشنبه سوریاسفند یعنی یک سال دیگهیعنی یه شانس دیگهبهترین ماه سال...
اسفند که عاشق شویسال را با بوسه تحویل می کنیحتی اگر سال نو،نیمه شب از راه برسدشاید تلفنتعاشقانه تر از همیشه زنگ بزندکسی با یک سلامقبل از سپیده ی سال بعددیوانه ات کنداسفند که عاشق شویتمام دروغ ها را باور می کنیو دلت غنج می زند.می دانم که در روزهای آخر سالدسته کلیدت را گم می کنیگوشی ات را جا می گذاریو احساس می کنی که کسیبا لحن عاشقانه منصدایت می زند.تو عاشقم بودیدر اسفندی که هرگزاز تقویمت پاک نمی شود....
اسفند که عاشق شویسال را با بوسه تحویل می کنیحتی اگر سال نو،نیمه شب از راه برسد......
اسفند ماه تولد آدمای مهربونهمهربون ترین اسفند ماهی تولدت مبارک...