گاهی آدمی دلش فقط یک دوستت دارم میخواهد که نَمیرد ...!
سهمِ من از تو صدایی است که نه میشود بوسید نه در آغوش گرفت!
حکایت بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت دارم ......
بعضیا عشقشون مثل بارونِ بهاری میمونه شدید هست ولی زمانش کوتاهه...!
خلوتپرست گوشهٔ حیرانیِ خودیم یعنی نگاهِ دیدهٔ قربانی خودیم
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت...
هنر عشق فراموشی عمر است، ولی خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست
نَگردم گِرد معشوقی که گِرد دل نمی گردد!
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من!
در ماندهام به دردِ دلِ بی علاجِ خویش...
مسافرخانه ای سرراهی ام آنکه می آید و آنکه می رود مسافر است!
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی...
این شهر مرا با تو نمى خواست عزیز...
سوزی که درون دل ما می وزد این بار ؛ کولاک شبانه است نسیم سحری نیست...
وقتی قلبم در دل تو می تپد چه جوری از خودم بگویم
بغل کن مرا چنان تنگ که هیچکس نفهمد زخم.... روی تن من بود٬ یاتو
️️️️️️دوریِ راه به نزدیکیِ دل چاره شود...
کیستی که من این گونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم …...
عشق شادی ست عشق آزادی ست عشق آغاز آدمیزادی ست
معشوق من شعر است و هر شعر وقتی نوشته میشود یک وصال است .
نگاهت آباد ای عشق! اما، پلک بر هم زدنت خانه خرابم کرده است
گر عشق من از پرده عیان شد عجبی نیست پوشیدن این آتش سوزنده محال است...
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش.....
من اتفاقی بودم که انگار تنها در چشمان تو رخ میداد...