هایدگر معتقد است که ما آن چیزی هستیم که انتخاب می کنیم که باشیم و دارای ماهیتِ انسانیِ ثابتی نیستیم. هنگامی می شود گفت شما دارید به روشی اصیل زندگی می کنید که هر موقعیتی را همانگونه که پیش می آید در نظر گرفته و ماهیتِ حقیقیِ خود را از...
یک لحظه دل از نماز برداشت ، نشست رو کرد به قبله ، جا نمازش را بست یک عمر من آمدم به سویت ، این بار من منتظرم ، شما بیا ، در باز است
خنده آسمان/دل می لرزاند/ خیابان انتظار می کشد/تا خیس شود/چتر را باید/بیاویزی بر میخ/یکلا زیر پیرهن/بپری از روی جوی/ان طرف خیابان /یکی/گیسوانش را/بدست باران سپرده .
انتظاری، از کسی نخواهم داشت! وقتی که... خندهایت برآورده میکنند تمامِ آرزوهای دلم را.. ️️️
آخرین برگهای پاییزی به انتظار باد نشسته اند تا غزل بخوانند برای خداحافظی
انتظارمان روزی به پایان خواهد رسید و در آن روز مرا به بهشت نیازی نیست ، زیرا تو بهشت جاودانه منی
ناز را می کشیم،آه را می کشیم انتظار را می کشیم،درد را می کشیم پس چرا بعد این همه سال نتوانسته ایم دست بکشیم از هر آنچه آزارمان میدهد...!؟
چه حالِ خوبی دارد انتظار اگر کمی نام تو در میان باشد ...
پنجشنبه است و عطر خواستنت دوباره گیج میکند ثانیه هاے بیقرار را تو کجاے جهانی اے نزدیک ترین دور که من مدتهاست پنجشنبه را به انتظار نشسته ام و سهم چشمانم همیشه بی خبریست....
هیچ چیز بدتر تر از زندگی کردن در حالت ِ انتظار نیست..
به انتظار نبودى ز انتظار چه دانى؟
جانان عزیزم الان که دارم این نامه را برایت می نویسم آمده ام دریا، قسمت هایی از تنم در تماس با ماسه هاست و پشتم را هم تکیه داده ام به ماشین کوچکی که نامش را فندق گذاشته ام. دو روز آینده ارائه ای سخت پیش استادم دارم که سخت...
همانطور که یک تاجر محتاط از سرمایه گذاری تمام سرمایه اش بر روی یک موضوع خودداری می کند، خردمندی نیز احتمالا ما را بر حذر می دارد که تمام شادی خود را تنها از یک سمت انتظار داشته باشیم.
زان که نوعی انتقام است، انتظار…!
من انتظار روزی را می کشم که مردم با توجه به نوع شخصیتشان قضاوت شوند، نه از روی رنگ پوست خود.
اگر از کسی چیزی را انتظار نداشته باشی، هیچوقت سرخورده نمی شوی.
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ” ﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ” ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ، ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ… ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺧﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ...
شبم به وعده و روزم به انتظار گذشت به هیچ و پوچ مرا روز و روزگار گذشت
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی برای ما که خسته ایم نه؛ ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی تمام...
سر راهت در انتظارم برده هجرت صبر و قرارم جز ظهورت ای گل زهرا به خدا حاجتی ندارم
یابن الحسن دارد زمان آمدنت دیر می شود دارد جوان منتظرت پیر می شود دانم چو نامه ی عملم را نگه کنی اشک از چشمان شما سرازیر می شود
کاش این جمعه بگوییم به تبریک ظهورش صلوات!
دلتنگی ما به نهایت خودش رسیده یا صاحب عصر،الهی گلباران کنیم حضور مقدست رو
چه خوب است یڪ شب ، همہ مابراے ڪسے دعا ڪنیم ؛ ڪہ هر شب به تنهایے براے ما دعا میڪند ... اَللهمَ_عَجّل_لِولیڪَ_الْفَرَج