شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست و گر خطاست مرا از این خطا ابایی نیست
عشق یعنی دل من پر بزند در بغلت
عاشق روی توام غیر تو هرگز هوسی نیست مرا
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد
من برای زندگی تو را بهانه می کنم
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
خواب نمیبرد مرا کرده دلم بهانه ات هر طرفی نظر کنم مانده به جا نشانه ات
هر روز منم بی تو و من بی تو و لاغیر .... تکرار و تکرار و تکرار و تکرار ...
گر یکی هست، سزاوار پرستش به خدا تو سزاوارترینی تو سزاوارترین
حرف امشب و دیشب نیست من مدت هاست تو را از خدا آرزو می کنم
امشب این کافه مست تر از من است روی تمام صندلی ها تو نشسته ای
گر بگویم با خیالت تا کجا ها رفته ام مردمان این زمانه سنگسارم می کنند
اشاره ای نظری یا کرشمه ای با تو به شوق روی تو با سر دویدنش با من
هوایت می زند بر سر دلم دیوانه می گردد چه عطری درهوایت هست نمی دانم نمی دانم
تو را به جانم انداخته این عشق
تو هم به من فکر می کنی آنقدر که من به تو ؟
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم
باز با ما سری از ناز گران دارد یار نکند باز دلی با دگران دارد یار ؟
تو از من تمام دلم را گرفتی
بی تو در این حصار شب سیاه عقده های گریه ی شبانه ام در گلو می شکند
چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد