ما را به غم عشق همان عشق علاج است
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
من «عاشقم» گواه من این قلب چاک چاک
دیدن تو ببرد قاعده غم از دل
گرهگشایی دلهاست کار خنده تو
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
با مردم بی غم نتوان گفت غم دل
عاشقان کشتگان معشوقند هر که زنده ست در خطر باشد
سایه شکن باش چو نور چراغ
عشق ما واقعه ای نیست که آخر گردد
خوشا بحال دلم گشته مبتلای شما
ای خوش آن عمر که در شغل محبت گذرد
چه شد که قدر وفا هیچ کس نمیداند
عاشق مشوید اگر توانید تا در غم عاشقی نمانید
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
یلدا به پای زلف نگارم نمی رسد
انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !
مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟
با بال شکسته پر کشیدن هنر است
کشیده ایم در آغوش، آرزوی تو را
گر شود عالم نگارستان، نگار من یکی است