جمعه ها را باید از تقویم بیرون کشید پخش کرد بین روزهای هفته انصاف نیست که همه دلتنگیها جمع شود در یک روز مشخص پخش شود در یک عصردلگیر
در سحر گاه سپیده جمعه آذر سرد کله پاچه بعد ندبه باتو می چسبد عجیب
ای غم انگیزترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...
جمعه بی تو دلتنگی اش بند نمی آید!
جمعه بانوی سپید پوشی است که دلش بی نصیب از پناه چترها خیس خیس می رقصد در انتظار آمدنت گمان کنم بازار بیقراری هایش گرم گرم است
جمعه باشد غروب باشد دریا هم باشد تو نباشى این خودش غمگین ترین شعر جهان است
آرامش یعنی عصر جمعه از کابوس بپرم ببینم نشسته ای و موهایت را می بافی
جمعه همه چیز تعطیل است اِلا دوست داشتن تو
جمعه ها تمام دردهایش را با صبح آغاز می کند … با سکوتش جان آدم را به لبش می رساند به غروب که می رسد پر می شود از بغض … پشت پنجره ی خیال که باشی با او می گریی ….
می شود تنهایی بچگی کرد تنهایی بزرگ شد تنهایی زندگی کرد تنهایی مُرد ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را که نمی شود تنهایی خورد !
دلتنگ می شوم بى حوصله … و تو غروب جمعه ها کمى بیشتر از همیشه نیستى … تو بیا من قول مى دهم حال تمام این جمعه هاى بى حوصله خوب شود فقط بیا …
آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز است جمعه ها پای دلم لَنگ تر از هر روز است ابر چشمم پر از بغض و دلم بارانی است سوز این حنجره خوش رنگ تر از هر روز است
جمعه ها شرح دلم یک غزل کوتاه است که ردیفش همه دلتنگ توام می آید
روزها بدجنس شده اند ! از شنبه اش بگیر تا پنج شنبه دلتنگی ها را قایم می کنند آن وقت شب ها در دل تاریکی یواشکی دست به دست می کنند آن ها را بیچاره جمعه ! صبح که بیدار می شود می بیند تمام خانه اش تلنبار شده از...
حضورت حتّی نظمِ روزهاىِ هفته را بر هم زده ؛ میبینی جانم ؟ کنارِ تو جمعه با آن همه دلگیرى اَش ، شیرین ترین روزِ هفته شده است... ️️️
نه شنبه های ملال انگیز نه سه شنبه های خسته و سنگین نه جمعه های کسل و دلگیر نه حتی پنج شنبه های دوست داشتنی! از روزهای هفته، من *تو شنبه* ها را دوست دارم! روزهایی که تو را می بینم...
ز بیم سینه خراشیدن از وفور غم است که گفتهاند بگیری به جمعه ها ناخن
روز و شب منتظری هفته به آخر برسد ! پس چه دردیست که هر جمعه دلت می گیرد ؟
این غم انگیز ترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان... بی تو
جمعه به جمعه فصل به فصل سپری شد.. اکنون ما مانده ایم با زمستانی سرد و جمعه هایی دلگیرتر که نمی دانیم دلتنگی های دل بخار گرفته را به گردن کدام یک بیاندازیم…
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم ؛ شنبههای بیپناهی جمعههای بیقراری عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی باد خواهد برد باری روی میز خالی من صفحهٔ باز حوادث در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری...
دوست داشتنت تنها تقویمی بود که جمعه نداشت...
جمعه چقدر دلچسب است ، برای فکر کردن به تو ! وقتی بین تمام روزمرگی هایم حضور داری و من جمعه را ؛ بیخیال ترین آدم دنیا میشوم
این غم انگیز ترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان بی تو