چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
ایستاده بودی به حرفونمیدانستی چپ به راست کلماتتبر زوایای من روییدهبگو برحواس کدام شب نشستی!که نستعلیق انگشتانمدویده بر زجری مشوشکه از بلندای قامتت بیرون می زندباید بایستمبه تکاندن شانه هاتتا به شکلی منحنی غبار از تن در آوریوعبور کشیده لبخندمبه بهترین حالت در اعماقت معنا شودای رویای سر به زیر،آواز قناری به وقت بی کسیغم را در پاگرد حادثه رها کنپریدن عیار لبخندی استکه از نوازشت می ریزدامان از تو،...
بگو چگونه منتشر نشوم؟ در حواس شانه اتکه از روزنه ی تو حروف رنگ دیگری دارد.مریم گمار...
حالا پوستم را که برداری!خود را می بینی .مریم گمار...
بگو در کدام سطح بایستم !در مُعاشرت کدام رگ که نور بپاشد بر اضطراب صورتمو ذائقه پر شوداز طعم ژرف ترین بوسه، وقتی بالا می رود نیم تو از نیم شانه هایمآنچنانکه نگاه غلیظت ،شخم می زند افکارم راودر یک دگردیسی ،مثل واژه های رسیده ،از لبانم می افتی بر لختگی حجم .مریم گمار...
ای سماجت صبح!که پرندگان از لای چروک لبخندت می پرندبه سمت زیبایی.واژه از تنت بیرون بکش!وارونه، وارونه و در ناگزیر ارتفاع جای بدهکه بی تو جمله ای صامتم.مریم گمار...
چند ضلعیست؟غروربلندت که رسیده به نور،به بلندترین شاخهکه از تجسم دست هات یاس می ریزد.مریم گمار...
چند ضلعیست؟غروربلندت که رسیده به نور،به بلندترین شاخهکه از تجسم دست هات یاس می ریزد.ای سماجت صبح!که پرندگان از لای چروک لبخندت می پرندبه سمت زیبایی.واژه از تنت بیرون بکش!وارونه، وارونه و در ناگزیر ارتفاع جای بدهکه بی تو جمله ای صامتم.بگو در کدام سطح بایستم !در مُعاشرت کدام رگ که نور بپاشد بر اضطراب صورتمو ذائقه پر شوداز طعم ژرف ترین بوسه، وقتی بالا می رود نیم تو از نیم شانه هایمآنچنانکه نگاه غلیظت ،شخم...
تاب می خورم بر سکوت اندیشه که از عصیان سطرها بر لایه ها ی پاییز زرد می شود ای اشتیاق پریدن، در ژرف ترین گذر گاه.برم گردان!به بند ناف بریدهبه تعادل آفتاببه لبخندی تازهتا شکل دیگر بگیرد اقامه بادو برسد به شریان دقیقه هاکه بر اعصاب زمان کشیده می شودتا سر بروم از شب های نابالغ که به تقدس نشانده ای شیارهای ملایم روز را باید برگردمبه لهجه ی پست مدرن شکفتن!تا فاصله را بردارم از چشمه های روانو بچکم بر گلوی مشبکِ زم...
حالا به هر سمت بدومروشنی ترانه ات تمام نمی شود در من!مریم گمار...
باید برگردمبه لهجه ی پست مدرن شکفتن!تا فاصله را بردارم از چشمه های روانو بچکم بر گلوی مشبکِ زمینکه زیبایی اش را از تو می گیرد مریم گمار...
تا شکل دیگر بگیرد اقامه بادو برسد به شریان دقیقه هاکه بر اعصاب زمان کشیده می شودتا سر بروم از شب های نابالغ که به تقدس نشانده ای شیارهای ملایم روز را مریم گمار...
باز می گردم از نیمکت چوبی پارکبه درختی پُر آوازرضا حدادیان...
تا زن حواسش را گم نکندلای شب بوها و سر نخوردبر صدسال تنهایی مریماز گلوی این سطرها مجال آفتاب چکیده می شودبر هفت پنجره برنصف النهار موهاشمریم گمار...
جیغ می کشد دشت تا سکوت پنجره در فرم دیگریگل بگیرد در صورت بادنور را کشیدهبه آبی رگ ها...با نبضی تندمریم گمار...
بوی باران می رسد از ابر های این دیار.چتری از پروانه برپا کن دل دیوانه را حسن سهرابیsohrabipoemsohrabi hassan...
حاضرم در عوض گرمی آن آغوشتجان شیرین خودم را به تو دلدار دهم حسن سهرابیsohrabi hassansohrabipoem...
به تکامل رسیده بود،به نور وبه هیات شکوفه ای در باد می رقصید،درحد فاصل آب واتش و مرا به تقویمی سبز فرا می خواندمریم گمار...
دلمچمدانی است از ابرپشت مرز چشمتبه انتظار برگه عبوررضا حدادیان...
طبیب نُسخه ای برایم نپیچ بُغچه ام را گره زده ام میدانم که درمان در رفتن است طبیب نُسخه ای برایم نپیچ آروین شاه حسینی...
نشسته ای بر شاخه های رهاو باد را به طاعتی مُوهوم فرا می خوانیو نمی دانی دست های اودر انحنای هیچ شکلی نمی ماندای غنچه لجوج!به سطح بیاور مجال شکُفتن راتا بتابد به نقطه های کورو همچنان که هوا از اعماقت می گذرد بی اعتبار شود سایه های تنهایی.ببین!چطور در این مسیر فراموشی!در این برگ های بازیگوشنام تو تکرار می شودبر لب های قناری، بر رگ های روزو خواب طالع ام را بهم می ریزد.ای اقبال سبزبگو چند ستاره به خواب بهار تک...
ای غنچه لجوج!به سطح بیاور مجال شکُفتن راتا بتابد به نقطه های کورو همچنان که هوا از اعماقت می گذرد بی اعتبار شود سایه های تنهایی. مریم گمار...
آرام بیا!پاورچین، پاورچینپنجره رانیمه باز می گذارمتا کسی نداندماه مهمان من است رضا حدادیانلشکر چشمان توتا بُن دندان مسلحو من سربازی تنهایم رضا حدادیان لب فروبند !یک جفت قناری در چشمت آشیان کرده است. رضا حدادیانکبوتری خیسم که از طوفان به پشت پنجره ی اتاق توپناه آورده است رضا حدادیاناز قفس آسمانباز می گردمتا رها باشمکنار تو رضا حدادیانمن ماندم و...
مرگ، بیداری عجیبی ست!ناگهان چشم هایت را باز می کنیو دیگرخوابت نمی برد...| سیامک عشقعلی |...
وسوسه می کند مراخنده بی امان توگنه کنم یا نکنمبا لب چون کمان توحسن سهرابی...
در این بوران سرد مهریزمهریر نبودن ات دلم را می لرزانددر جانم رخنه می کند و دستانم،دور از دست هایتبوی زمستان می گیرند...
شکایتشکایتشکایت...بیشتر بگردلای پرونده هاست ...ندیدی؟دیدی؟دیدی ندیدی !این همان زندگی ست که می گفتم آرمان پرناک...
نترس!گلوله نیستمتفنگ نیستمجنگ نیستممی خواهم با تومیانِ میدانِ مین مریم بکارم ... نترس!ساعت معکوس استبیا،از خیر گنج بگذریمو به آبادی بگوییمچیزی ندیده ایم ... نترس!نترس!کمی مرده امکمی زنده اممی خواهم،تا روزِ لمسِ بویِ مریمی،دست هایم از خاک بیرون بمانند ... آرمان پرناک...
در اتاقم درختی هست، همسنِ پدر بزرگم! طنابی به شاخه هاش بسته امو هفت سالگی ام هرروز تاب بازی می کندتا پله های مارنقولا تا خانه های روروستا کلیسای باسیلتا نگاه خیره ی مجسمه های موآی! اشتیاقم که سرازیر شودتمام کوچه های جهان را در همین اتاق قدم می زنمآسمان روی میزم ساکن استستاره ها را استشمام می کنمچندروز پیش در مشتری پرواز داشتمامروز صبح همغروب تایتان را در قهوه نوشیدم!نمی دانم چرا همیشه از مریخ ترسیده ام! دیوا...
ما رُزهای سر به هوایی بودیم دورمان حصاری کشیده بودند تا از محیط باغچه بیرون نزنیمغافل از دسیسه ی باد که در دامن مهر می پیچد حالا باران پای گل های وحشی را به آغوش خاک/ باز کرده استمهری چراغی( موژان)...
... وَصبح دردی که به جان من وُاز پلک تو افتاده ...به آفتاب بگویید دست از سرخواب بردارد لای لای شب ازبوسه سوخته ی ما می گویدمهری چراغی (موژان)موژان (م.چ)...
زخم ها رااز دهان عصرها بگیریم باز پرنده ها می شکنندحالا که مرده ام به وقت زمین هزار جریب تنهایی و تکه هایی گمشده از لبخندم در جیب آدم جامانده استمهری چراغی (موژان)موژان (م.چ)...
حرص نخور، قندم !!فنجانِ زندگی،قهوه تر از آنست که بخواهیمزه بپرانی !! آرمان پرناک...
خاک در دهانِ باد کرده اندتا گوشِ درختانِ باغ رااز اضمحلالِ آتشناکِ هیچِ ریشهپُرتَر کنند،غافل از آنکهنورِ آفتاب، خونِ آبو گلستانی دیگر در راه ... آرمان پرناک...
ایستگاه به ایستگاه منتظرمو تو سوار بر قطارهیچگاه پیاده نمی شوی،خاطراتِ کودکی !!آرمان پرناک...
می خواهم صادق باشمآغوشتآنقدر زندگی ستکه احساسِ مرگ می کنم ...آرمان پرناک...
آسمان همبه اشکِ چترها ایمان آوردچشمانتبه چشمانم نه !!آرمان پرناک...
در این لحظهکه به تماشای رقص مرگ نشسته امتو را در گوش باد زمزمه می کنمبه نامِ بلندِ بامِ خانه ی مانبه نامِ خوشه های روزطلاییبه نامِ خواهشِ گل های شبگردتو را زمزمه می کنمای شجاعدل زندگیهمیشه زنده بمان(آرمان پرناک)...
بوسه باراندِلبرا دیوانه و معشوقه ای اَندر قفسداری ولی،بی محابا ، بوسه بر لبهای بی اِحساسِ باران می زنی....
چشمان تو مانند سیاه چاله ایستکه مرا به درون خود می کشد...