پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر آرمان و ایمانت ،.....و یا اَذهانِ اَدیانت ،.....به مستی چون خزان گردد..... بِچرخان بازی ات را تا ،....بهارت جاودان گردد .....حسن سهرابی...
.گفتم دلم عشق تو را هر شب تمنا میکندخندیدی و بی اعتنا گفتی که بیجا میکندگفتم که امشب چشم تو خون بر دل ما کرده است گفتی که از این بدترش را صبحِ فردا میکند گفتم چرا چشمت کشیده خط قرمز دور من گفتی که دارد با تو تمرین الفبا میکندشاید نمیداند که این مصداق حق الناسیَستوقتی که موی بسته اش را پیشِ ما وا میکند دل میکُند نفرین سر شب جد و آباد تو را اما سحر خود را درآغوش تو پیدا میکند این داستانِ عشقِ ما باید شود ضرب المثل بشنو ز من ...
گویندپشتِ اَبری تا اَبد پنهان نمانَد،هیچ ماهماه من عمرم به پایان شد،چرا گمگشته ای در پشت ابر................. حسن سهرابی...
من برای رویش یک شاخه لبخند بر لبتصد تبر بستم به پای کهنه تاک قلب خویش......................حسن سهرابی...
سلام بر ذهنی که در آن اندیشه ی نشر آدمیت جاری ست آریا ابراهیمی...
و من هر روز الفبای گیسوی تو را می خوانم......
تو نباشی همه جا تنهایم...
عروس آینه مانند بیست سالگی امدوباره هدیه به من چهره ی جوان بدهدرضا حدادیان...
باید بایستمبه تکاندن شانه هاتتا به شکلی منحنی غبار از تن در آوریوعبور کشیده لبخندمبه بهترین حالت در اعماقت معنا شودمریم گمار...
کسی که آینه دار سپیده بود،چقدر--از آفتاب ،گریزان شده ست بعد از تورضا حدادیان...
تاب می خورم بر سکوت اندیشه که از عصیان سطرها بر لایه ها ی پاییز زرد می شود ای اشتیاق پریدن، در ژرف ترین گذر گاه.برم گردان!به بند ناف بریدهبه تعادل آفتاببه لبخندی تازهتا شکل دیگر بگیرد اقامه بادو برسد به شریان دقیقه هاکه بر اعصاب زمان کشیده می شودتا سر بروم از شب های نابالغ که به تقدس نشانده ای شیارهای ملایم روز را باید برگردمبه لهجه ی پست مدرن شکفتن!تا فاصله را بردارم از چشمه های روانو بچکم بر گلوی مشبکِ زم...
حالا به هر سمت بدومروشنی ترانه ات تمام نمی شود در من!مریم گمار...
باید برگردمبه لهجه ی پست مدرن شکفتن!تا فاصله را بردارم از چشمه های روانو بچکم بر گلوی مشبکِ زمینکه زیبایی اش را از تو می گیرد مریم گمار...
یاشاخه شاخه جنگلِ آتش شوم ویاآشفته مثل دود شوم در فضای تورضا حدادیان...