متن نوستالژی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوستالژی
خاطراتمان سالهاست در کوچه های دلتنگی
گم شده است.
در میان قصه های بی پایان ،نفسهای خسته و
فریادهای جسته از گلو،
در هجوم اندوه برگهای پاییزی به خواب رفته.
و ما مانده ایم ، چشم به راهِ راهی که می دوید و می گریخت.
اینگونه گیر افتاده ایم در...
وقت کردی سری از این طرفها بزن
که نه تنها من
که پنجره و پرده و دیوار همه دلتنگ تواند
و فنجان چای نیز از دوریت به سوگ نشسته
بوی مهربانیت را نفس می کشیم
باران آمدو عطر دلتنگی در فضا پیچید
قهوه ای تلخ را نوشیدم ب یادش
ناگاه نگاهش در چشمانم لرزید
بدون هیچ پلکی زدنی نگاه میکرد
چرا دست نوازش نمیکشد
قطره اشکم سرازیر شد
باز هم قاب عکس یادگاری ..
چه زود میگذرد این گذر عمر،چگونه سرعتت کم میگردد که برسیم به آنچه که به خود قول داده ایم.
مگر میشود؛ گذشت و گذاشت و گذر کرد ،وقتی نگاه هنوز به دنبال گذر عمر ثانیه را به ثانیه وا نگذاشته.
یادش بخیر!
تنها با چند پُشتی
خانه ای می ساختیم
که چراغش از برقِ نگاه بود
پنجره هایش، قلب های ما
و حیاطش پر از گُل های قالی.
خانه خراب هم می شدیم
بیمه ای جاری بود؛
لبخندِ مادربزرگ!
«آرمان پرناک»
می داند بی فایده است /
اما می گردد /
می گردد در جیبِ گذشته ها /
دستِ تاریکم /
تا شاید ببیند
دستِ خوشحالِ آن کودک /
در روزِ برف بازی را...
«آرمان پرناک»
یک روز
دست از شعر می شویم
دستِ ایستگاهِ یادت را می گیرم
و سوت زنان با هم
سوارِ قطاری نامرئی خواهیم شد...
«آرمان پرناک»
ایستگاه به ایستگاه منتظرم
و تو سوار بر قطار
هیچگاه پیاده نمی شوی،
خاطراتِ کودکی !!
آرمان پرناک
چهل سالت شده:
یه روز وقتی پشت چراغ قرمز داری به یک دختر گل فروش لبخند میزنی و پسربچه ها رو از شستن شیشه ماشینت منع می کنی
یه عطر آشنا...
یه نگاه از دور...
یه لبخند شبیه به...!
یکهو با رایحه همون عطر مثل کپسول زمان پرتاب میشی به...