شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
دریا دور بود وُ ماهی،
به تنگ کوچک اش دل بست.
دیگر باور نکرد،
--قصه ی دریا را
زانا کوردستانی
...🔆
کشیده میشوم روى تیغى از خیال
و تکه تکه میشوم از خاطرات
و سقوط میکنم
تا سیاهى هاى وجود تو...
از تو که حرف می زنم
صبر می آید
مگر این چشمها می فهمند...
سوسو می زند
فانوس آرزوها
در دریای خیالم
باد صبا
مشق می کند
به جرم عشق
چشم بارانی ام
در دریای دلتنگی
باد صبا
مرا دعوت کن
پشت پنجره ی بارانی
همانجا که
بخار غم نشسته ست
تا یاد تو را
در فنجان قهو ه ام
ارام سر کشم
گنجشگی که
هر صبح آواز
می خواند
زنی ست
که تازه عاشق شده
تو که ...
بوی خوش ترنج را
روی ایوان خانه کاشتی
تو که ،
عکست را روی گل
قالی کاشتی
آه..
در این عصر شرجی
حیاط خانه مان گل کرد..
گم شدم
در فراسوی پیراهنت
هُرم نفس هایت
مرا به
دشت های لوت سپرد
تا در کویر چشمانت سبز شوم
بوی وحشی بیابان
سراب آغوشِ تو نیست
اشکهایت را...
به دریا بسپار,
ماهیان
رازت را فاش نخواهند کرد