متن علیرضا سکاکی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علیرضا سکاکی
امروز که تمام نگاه ها به نتایج انتخابات آمریکاست؛ بی تفاوت نسبت به هر اتفاقی گوشه ای دنج می نشینم و عکس هایت را زندگی می کنم...
علیرضا سکاکی
به صدای نفس هایم گوش کن...
ببین چطور در آغوشت تند می شود ضربانم ... به راستی تو چه کاری با من کردی که اینچنین بی تاب لحظه ای در آغوشت بودنم.
نویسنده: علیرضا سکاکی
یا صاحب الزمان(عج)
کرونا درد نباشد چو تو درمان داریم
به شفا یافتن از جانبت ایمان داریم
شاعر: علیرضاسکاکی
فرض کن با مادرت در کوچه تنها می شوی
از تلاطم های جمعیت چو دریا می شوی
بعد دلواپس از آن فریاد و غوغا میشوی
تو نمی خواهی ولی وارد به دعوا میشوی
\در شلوغی ورد لب های حسن یا فاطمه است\
نه یکی و نه دو تا در کوچه...
.
چه کسی فکرش را می کرد یک بعد از ظهر سرد غمگین، روی کف پوش های سنگی پیاده روی تاریکی در استانبول یک پنصد تومانی ایرانی پیدا کنم که رویش با خودکارِ آبی نوشته شده:
-<دوستت دارم>؟
اسکناس را جلوی چشم هایم نگه می دارم و کمی پشت و...
گل لحافُ دوس دارم با تو
قله ی قافُ دوس دارم با تو
وقتی به حرفام داری می خندی
من خیلی گافُ دوس دارم با تو
تا هستی آنلاینم روی صفحت
این آن و آفُ دوس دارم با تو
موهاتُ شونه می کنم هر روز
موهای صافُ دوس دارم با...
یه روز عکسامو برات می فرستم
تا ببینی که چقدر پیر شدم
شبا جای شام کنار عکست
غصه هاتو خوردم و سیر شدم!
شاعر: علیرضاسکاکی
بغض دارم؛ ولی دلم می خواد
با صدای بلند گریه کنم
شب به چشم هات خیره شم تا صبح
صبح تا شب یه بند گریه کنم
شاعر: علیرضاسکاکی
باید اعتراف کنم که من برترین کوهنورد دنیا هستم.
درست است که
اورست و هیمالیا را فتح نکرده ام؛
اما با گرفتن دست هایت، به مرتفع ترین نقطه ی احساس رسیده ام.
نویسنده: علیرضاسکاکی
مشتاق ظهوریم ولی شوق نداریم
ما یک دهم درصد تو ذوق نداریم
فرمانده کجایی که ما فوق نداریم
جز دیدن تو ما به کسی سوق نداریم
ای عطر خوش جمعه ی دیدار کجایی؟
شاعر: علیرضاسکاکی
تو بهترین مالک این زمینی
لایق ترین صاحب هر زمانی
هزار و صد و هشتاد و دو ساله
که آخرین امام شیعانی . . .
شاعر: علیرضاسکاکی
خطی که به چشم هایت می کشی
به قلبم خط می دهد تا بیشتر عاشقت باشم.
نویسنده: علیرضا سکاکی
در قلبم جزیره ای متروکه است به نام عشق...
که دور تا دورش را با فکر تو دیوار کشیده ام.
نویسنده: علیرضاسکاکی
بغض که می کنم
پاییز می شود به یک باره...
اشک هایم شبیه برگ های زرد می ریزند و جهان را سرد می کنند.
درست همان لحظه است که باید لباس گرمت را بپوشی تا از سرمای چشم هایم در امان بمانی...
علیرضا سکاکی
کنارم بمان؛ هر چند کم، هر چند بی اهمیت...
کم بودنت اصلا برای مهم نیست.
مهم این است هر بار که خداحافظی می کنیم مطمئن باشم، این بار آخر نیست...
نویسنده:
علیرضاسکاکی
حالش را داری برویم زیر اولین باران پاییزی؟
از بهارستان تا خود سعدی روی جدول گوشه ی خیابان راه برویم و زندگی کنیم لحظات با هم بودن را...
بی خیال تمام حرف های عاقل ها؛ حالش را داری دیوانگی کنیم تمام بعد از ظهر بارانی مهر ماهمان را؟
بند کفشت...
دل تنگ که می شوم
فوت می کنم غبار نشسته به روی قاب عکست را...
دست می کشم به روی پیچ موهای مشکی ات و خودم را یک دل سیر به تماشای نگاهت مهمان می کنم تا رفع شود این حال ناخوشی ما به دور از هم...
اومدم پشت پنجره، گوشه ی پرده رو کنار زدم و خیره شدم به خیابونی که روبه روی پنجرمون بود.
پاکت وینستون آبیم رو باز کردم، یه نخ از توش درآوردم و بین لبام نگهش داشتم.
کام اول رو کشیدم:
\پشت چراغ قرمز بودیم، پسربچه ی گل فروش بهم گفت:
-عمو...
شبیه باران بهاری
بی خبر بر سرم بریز
تا بشوری دلتنگی های زمستانم را...
نویسنده: علیرضا سکاکی
تنها چیزی که بعد از تو خوب یاد گرفتم، قصه خواندن بود... قصه ساختن...
مثلا از چشم های سیاهت عاشقانه ای یک صفحه ای نوشتم، برای هزار و یک شب...
همان صفحه را برای پسرم شبیه قصه ای خواندم تا هرشب با شنیدنش به خواب برود.
با شنیدش بزرگ بشود...
انارهای روی کرسی قدیمی مادربزرگ را می بینم و به آب انارهایی که در میدان ونک خوردیم فکر می کنم...
فال های حافظی که پدربزرگ می خواند را گوش می دهم و به غزل هایی که برای چشم هایت سرودم فکر می کردم...
راستش را بخواهی، امشب مدام با خودم...
-بریم خونه؟
هوا سرد شده، می ترسم سرما بخوری؟
+من یا تو؟
-تو!
+نگات منُ گرم می کنه.
اصلا می دونی چیه؟
بعضی وقتا که خیلی لباس گرم می پوشم... خیلی مراقبت می کنم... خیلی حواسم هست و بازم مریض می شم، واسه خاطر چشماته.
چشمات نباشه من کنار بخاری...