شعر مهدی فصیحی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر مهدی فصیحی
این دلیری در عدو، از بیخودی خندیدن است
خنده بر سگ هم بر او دندان نمایش دادن است
سر بی تاب که در حسرت آن شانه توست
دل به هر کوه و بیابان زده، دیوانه توست
گذرت بر سر هر شهر و دیاری خورده
مردمش مست و خودش بی خود و ویرانه توست
نه که طوفان، نه که سیلاب و بلایا باشی
این خرابیِ همان چشم چو مستانه...
مشرکی را دل شکسته دید ابراهیم من /
عهد برهم زد، تبر انداخت، یک بتخانه ساخت
از همان اول خرد با عشق چون پیمان نداشت
داستان خضر و موسی تا ابد سامان نداشت
شوقم از آغوش شیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا، قدر شیداییِ من، میدان نداشت
از قضا دل بر کسی بستم که خود دلباختهست
دل ولی بر باخت دادنهای من ایمان نداشت
چشم در...
شوقم از آغوششیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا قدر شیدایی من میدان نداشت
خواستم با این جوانی زندگی سازم ولی /
حال در فکرم که مویم کو و دندانم کجاست / بی نهایت ناامیدم مثل مجنون روی قبر / میل مردن هست در من خطِ پایانم کجاست
مهدی فصیحی
اهل دل کو تا که دریا جای صحرا پس دهد
(مهدی فصیحی)