عشق اتفاقیست که در یک نگاه می افتد و من بی خبر افتادم در عُمق چشمانت که بی وصف شدنی ترین جای دنیاست ... مژگان بوربور ️️️
صبح هادلواپسى هایم را در عطر تنت گم مى کنم و با صبح بخیر چشمانت نَفَس مى گیرم
Your eyes is the remedy to the pain Im taking چشمانت نوش داروی دردی هست که من به آن دچارم ️️️
در تمام دنیا زنی زیباتر از تو نیست اما مشکل تو مثل مشکل گُلیست که نمیتواند عطر خویش را احساس کند مثل مشکل کتابیست که نمیتواند بخواند... تو مهمترین زن دنیایی.. نه از آن روی که چشمانت همچون دو باغ سرسبز آسیایی اند نه برای اینکه لبانت نصف محصول شراب...
تو با صبح شکوفا می شوی نفس نفس در من جان می گیری و آفتاب را با چشمانت به خانه ام می آوری بگذار این صبح یادگار مهر تو باشد
صبح ها دلواپسی هایم را در عطر تنت گم می کنم و با صبح بخیر چشمانت نَفَس می گیرم ️️️
سبز میشوم در چشمانت گره بزن نگاهت را با نگاهم
عشق اتفاقیست که در یک نگاه می افتد و من بی خبر افتادم در عُمق چشمانت که بی وصف شدنی ترین جای دنیاست ... ️️️
آغوش تو دنج ترین جای دنیاست... هیچ میدانی هر روز وقتی چشمانت طلوع میکند و گرمای آغوشت را سهم من میکنی حس میکنم من تمام تو میشوم تو شروع من.....
هرشب ماه اگرنتابد چراغ چشمانت به دنیایم بتابد بسم است.
محشر تویی که هربار با چشمانت قیامت میکنی ️️️
چشمانت را باز کن لبخندی بزن میسازی تو با همان لبخند اول صبحت بهترین روزم را ... ️️️
از بالاترین نقطه، تا کوتاه ترین فاصله ها، ارتفاعی ست به وسعت آغوشت! به چشمانت بگو، مرا به ورطه ی نابودی نکشانند جان می دهم ... ️
Tʜᴇ sᴇᴀ ᴏғ ᴍʏ ʜᴇᴀʀᴛ ʙᴜʀsᴛs Wɪᴛʜ ᴛ ʜᴇ ᴡᴀᴠᴇs ɪɴ ʏᴏᴜʀ ᴇʏᴇs دریای قلبم طُغیان میڪند با امواج چشمانت ️️️
دستانم تشنه ی دستان تو شانه هایم تکیه گاه خستگیهایت به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانم بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم چون میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت تولدت مبارکمون باشه بهترین اتفاق زندگیم
هر صبح زندگی از کرامتِ بی دریغ چشمانت طلوع میکند
بگفتم دوستم داری؟ ببستی هر دو چشمانت سپس وا کردی آغوشت که من دیوانه ات گشتم
ساز قلبم روی نت چشمانت کو ک است
شب را دوست میدارم؛ چُنان که چشمانت! آن دو درّ سیاه درخشان، را دوست میدارم؛
نگاهم که به چشمانت می افتد حواسم پرت می شود آن طرف دوست داشتنت دوباره ودوباره مستت می شوم
چگونه میشود به قرص ماه چشمانت نگاه کرد و برایش شعر نخواند حوالی تو که قدم میزنم همیشه زیباترین فصل زندگیست
هرصبح سرریز میشود شعرهای سپیدم بر دفتر سیاهِ چشمانت
در چشمان ات آفتاب می چرخد و می چرخد بر می گردد بر لب من تا شعری بسرایم بهار در چشمان ات آشیانه کرده است چشم ات پرندگان را پرواز می دهد