چشمان تو اقیانوس آرام دلم را متلاطم ڪرد !
من از شعر چشمان تو️ فهمیده ام باید به تو دل بسپارم فهمیده ام باید تو را دوست بدارم فهمیده ام تویے صبر و قرارم و خوب دانسته ام طاقت دورے از چشمان مهرگسترت را ندارم
. محو چشمان تو بودم که به دام افتادم... ️️️
صبح برای من لحظه ی طلوع چشمان توست️ و گل بوسه هایی ڪه روی لبانم.. میریزی...
خورشیدکم ...️ بی بهانه بر من بتاب تا صبح من از تابشِ چشمان تو آغاز شود!️
خواب در بستر چشمانِ تو دیدن دارد...
چشمان تو چشمه ی امیدست
لب های تو لب نیست ! عذابیست الهی باید که عذابی بچشم گاه به گاهی در لحظه دیدار تو ، گفتم که بعید است چشمان تو من را نکشاند به تباهی لب های تو نایاب تر از آب حیات است تو سوزن پنهان شده در خرمن کاهی این کار خدا...
صبح است و خورشید با انگشتان طلایی می کوبد بر پنجره ات ؛ بیدار شو! بگذار زندگی از دریچه ی چشمان تو آغاز شود...! ️️️
شاعر تویی من فقط راوی چشمان توام ️️️
چشمان تو سازنده ی عشق است و بدیهیست ... این دل نشود بعد نگاهت دگر آرام ...! ️️️
دستانت را میگیرم و عطر صبح را با هم نفس میکشیم لبخند میزنی. و جرعه ای از چای ات را آرام مینوشی زل زدن در چشمان تو️ صبحم را به عجیب ترین حالت ممکن بخیر میکند
- اولِ صبح را هیچ چیز بخیر نمی کند.. جز دو خط شعرِ فروغ ، دو فنجان چایِ غزل و یک دلِ سیر نگاه به چشمانِ تو که مخاطبِ این شعری ️️️
گرمی دستان تو یا باده ی چشمان تو گر چه کار هر دوشان مستی ست اما بوسه ات…
لهستان اورشلیم برلین نه ... هرگز ندیده ام شبیه این جنگی که مردم سر چشمان " تو " با هم دارند
تو را در بازوان خویش خواهم دید سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت برایت شعر خواهم خواند برایم شعر خواهی خواند تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید.. ️️️
من که بیمارِ هوای تو و چشمان توام قصد درمانم اگر داری ؛ دوایی لطفاً...!
ای یار مَرا سیر نگاهم کن و بُگذار با قَهوه ی چشمانِ تو گیرم دو سه فالی...! .
من دنیا را؛ در یک نگاه بدست آوردم همان نگاهى کہ... بہ چشمانِ تو دوختہ شد...
چشمان تو مضمون غزل های حماسی تدوین شده در قالب قانون اساسی دنبال تو هفتاد و دو ملت سر جنگند لبخند تو سر خط خبر های سیاسی در مدرسه ی دل همه پیگیر تو هستند دیوانه شدم من ز سوالات کلاسی یکروز بیا تا که بفهمی چه کشیدم استاد پژوهشکده...
“سکوت” را “ترس” “عشق” را “عادت” کاش!! خورشیداز سوی چشمانِ تو طلوع کند.
من صبح را در چشمان تو میبینم وقتی بازشان میکنی خورشید طلوع میکند در من ،پلک بزن بگذار جان دهم در این خورشید سوزانت !
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم سیب را دید!! ..ولی دلهره را دوست نداشت تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد گفت یک..گفت دو ..افسوس سه را دوست نداشت...
دوست داشتنت در من زیسته است سالهاست من عشق را از چشمان تو میشناسم ...️ ️️️