یک بوسه چو دادی عوضش بوسه گرفتی بازی به تساوی که رسد وقت پنالتی ست
این روسری آشفته یک موی بلند است آشفتگی موی تو دیوانه کننده است
زیبای من! بیا و به این مرده جان بده موهای زیر روسریت را نشان بده
آن گرفتار تجمل غافل است طعم ناب زندگی، در سادگی است
هر کجا غم نیست، آنجا زندگانی مشکل است زین سبب آدم به تعجیل از بهشت آمد برون
غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا که ببینی نشناسی که منم یا دگری!
دلِ بی رحم در این دوره به کار آید و بس نَرود با دلِ پُر عاطفه کاری از پیش
من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تو دنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو
بگریخت بخت و روشنی از دیده رخت بست بی روی تو چه ها که ازین چشم تر نرفت
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر
بعد نومیدی بسی امیدهاست از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
حتی سوالات کتاب تست کنکورت عاشق که باشی،بیت های محشری دارد
آنچه روزی در تنم، دل داشت نام بسکه سختی دید، امروز آهن است
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب نشسته اند که نفرین بپادشاه کنند
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی
یک نفر پیش فلک ریش گرو بگذارد بلکه دست از سر آزردن ما بردارد!
دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است گفتند باز روسری ات را تکانده ای
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟!
روسری سر کن و نگذار میان من و باد سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
این یک حقیقت است که دنیا برای من تنها به چشم های تو محدود می شود
مثل یک منشور در برخورد با نور سفید روسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می کند..
سبز، قرمز، سرمه ای، فرقی ندارد رنگ ها صورت ِ تو روسری ها را چه زیبا می کند!
از خداوند تو را خواسته ام با این حال من سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد