اگر باشی در این دنیا عجب آرامشی دارم! برای کل غم هایم در این دنیا تو غمخواری
ما می رویم بلکه شما شادمان شوید دنیا به ما که روی خوشش را نشان نداد
تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی دانم که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی دانم
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز ده گر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید
بی گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست
درین گیتی سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه
ای روزگار دل شکن هر دَم مرا سنگی مزن من سنگ ها در لقمه نان، دندان به دندان دیده ام
اثر ظلم محال است به ظالم نرسد ناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد
بر دیدهٔ من خندی کاینجا ز چه می گرید گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان
آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم تا به کجا کشد مرا مستی بی امان تو
موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است
دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد
از رهگذرها غیر اندوهی نمی ماند از خرمن گل های بادآورده جز بویی
دکتر که دید اُفت فشارم همیشگی است دست تو را گرفت و به دستم فشار داد
من در غم تو؛ تو در هوای دگری! دلتنگِ تو من، تو دلگشایِ دگری!
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
درمان دل ما نشود جز به تبسم عشاق تو بیمار همین طرز علاج اند
می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرا نیست جز حسرت، نصیب دیده از رویش مرا
مردن عاشق ،نمی میراندش در چراغی تازه می گیراندش
گفتم این کیست که پیوسته مرا می خواند خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم