دشمن اگر می کُشد، به دوست توان گفت با که توان گفت اینکه: دوست مرا کُشت؟
ای دوست! دیر آمدی ولی خوش آمدی..!
فرقی نمی کند چه برایم نوشته دوست دشنام داده است، ولی "دستخط" اوست
از مضحکهٔ دشمن تا سرزنش دوست تاوان تو را می دهم، اما به چه قیمت!؟
گر شبکی خوش از کرم دوست درآید از درم سر کُنمش نثار ره ،جان به قدم فشانمش
کم و زیاد همین قدر قانعیم ای دوست که نان سفره ی ما نان خودفروشی نیست
به دست دوست یا که به آغوش امن عشق این بار اعتماد کنی، خاک بر سرت؛
به چشم دوستان ناقابلم، باشد، ولی ای دوست طلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند
ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دو جهانم بستان
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
ای دوست روزهای تنعم به روزه باش باشد که درفتد شبِ قدر، وصالِ دوست
خیابان احساسم زمستانی ست مدارا کن با من ای دوست بهار نزدیک است
فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوست گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست آیینه وار خیره به تنهایی توام آری! سکوت سادهترین راه گفتوگوست
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست سر نَهم در خطِ جانان جان دهم بر بوی دوست
یک چیزایی را نباید از دست داد مثل دوست واقعی!
به بلندایی برج باج نمی دهیم خاکستر نشینی بادوست ما را ، بس .
با من هزار نوبت اگر نامهربانی کنی ای دوست دل من همچنان مهربان توست
عشق یعنی... چون تابش خورشید بر شب های دوست و چون برف ذوب شدن بر غم های دوست
تو عیار محبتم شده ای دوستت دوست ، دشمنت دشمن هرکسی را که دوستت دارد ناخودآگاه دوست می دارم
بسی ممنونم از دشمن که پیش دوست هر ساعت بدم میگوید و می آردم هر لحظه در یادش
هرکه را دوست شدم؛ دشمن جان گشت مرا
دَمی با دوست در خلوت ، بِه از صد سال در عشرت !
کتاب وقتی باز است ذهنیست که حرف میزند ، وقتی بسته است دوستی است بهانتظار ، وقتی فراموش میشود جانی است که میبخشاید ، وقتی نابود شود ، دلی است که میگرید ...
گفت: «عشق نه، بیا تا همیشه دوست بمانیم» دستش را رها کردم گفتم: «ببخشید ما به کسی که برایش ، روزی چندبار از درون فرو میریزیم دوست نمی گوییم...»