چو آفتاب بتاب و به نور لبخندت مرا که تیره و تارم به عشق روشن کن
و چه خوشبخت شدم من عاشق که بی دلیل این نگاهم رسوای لاله های سرخ عشقت نشد
خدا وقتی عشق را آفرید،هوای خیلی ها را نداشت!!!
آمدی خیر سرت عشق بورزی تو به ما به همین زندگیِ عادیِ ما گَند زدی . .
خانه ام ویرانه کردی خانه ات آباد عشق!
هم آتشی هم خانه خرابی داری با این حال خانه ات آباد باد ای عشق
آنجا که عشق زبان مشترک گلها و گلوله هاست و هیچ خطی قلب زمین را مرز بندی نمی کند.
سینه ام گنجینه ی اسرار عشقت میشود محبوب من گر تو خواهی رازداری من برایت رازداری میکنم
ما داغدارِ بوسه ی وصلیم چون دو شمع ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی... لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی ...
ما رفتیم و چه عشق هایی که در این شهر جا گذاشتیم.
از ماجرای عشقت، رو سفید بیرون آمدند، موهایم...
شکست اگر دل عاشق به عشق خرده مگیر مگر گناه مسلمان به گردن دین است؟
عشق برای من در چشمان تو زاده شد و من هنوز هم مست از لذت آن دمم...
پایبند عشق کسی ام که دیگه مال من نیست
وقتے جوابم میدهے با عشق: جانم... من صاحبِ عالے ترین حالِ جهانم...
عشق در جان سنگ فرهاد می تراشد
غریبه سیگارت را حوالی دل من آتش مزن پس از واپسین عشق تنم پر از باروت است !
بی عشق سر مکن، که دلت پیر می شود …
هیچ عاشقی بیچاره تر ازعاشقی نیست که هم گول می خورد هم عشق می دهد هم تنهاست...
عشق عینک سبزی است که انسان با آن کاه را یونجه میبیند ...
لبخند بزن جانا لبخند تو یعنی عشق
بعد از تو... دست و دلم به عشق نمی رود...
«مرد»ی به این که عشق ده زن بوده باشی نیست مردان قدرتمند، تنها «یک نفر» دارند!