اگر چه سوخته ام در بلای عشق بسی به عمر خود دل ازین سان نداده ام به کسی
مى خواست عشق را بِچِشاند به کامِ خلق با طعمِ شیر و شَهد و شکر، "مادر" آفرید
دل اگر عشق نورزیده که دیگر دل نیست من اگر دلخوشُ و دلزنده شدم از اینم
گفتی بلند بخوان مرا از قاعده نگاهت خواندم عشق را
عشق کفاره ی یک لحظه نگاه است فقط مثل افتادن از چاله به چاه است فقط
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند، خورشید شما، عشق شما، بام شمایید
عشق قهارست و من مقهور عشق چون شکر شیرین شدم از شور عشق
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
کاش میشد عشق را دمنوش کرد ریخت در لیوان و دائم نوش کرد
وادی عشق بسی دور و درازست ولی طی شود جادهٔ صد ساله به آهی گاهی
غیر معشوق ار تماشایی بود عشق نبود هرزه سودایی بود
تا که انگور شود مِی، دو سه سالی بکشد تو به یک لحظه شدی ناب ترین باده ی عشق!
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب
عشقست نه زر نهان نماند العاشق کل سره فاش
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
دوست داشتن برتر از عشق است!
می تپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق ترا می گوید
خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما
خوشتر از دوران عشق ایام نیست بامداد عاشقان را شام نیست
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
سه چیز تمامی ندارد تو و عشق و مرگ محمود درویش مترجم : احمد دریس
عشق شوقی در نهاد ما نهاد
می زند نبض زندگی از درخشش گونه های یاس بر شبنم عشق