کاش میشد عشق را دمنوش کرد ریخت در لیوان و دائم نوش کرد
وادی عشق بسی دور و درازست ولی طی شود جادهٔ صد ساله به آهی گاهی
غیر معشوق ار تماشایی بود عشق نبود هرزه سودایی بود
تا که انگور شود مِی، دو سه سالی بکشد تو به یک لحظه شدی ناب ترین باده ی عشق!
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب
عشقست نه زر نهان نماند العاشق کل سره فاش
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
دوست داشتن برتر از عشق است!
می تپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق ترا می گوید
خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما
خوشتر از دوران عشق ایام نیست بامداد عاشقان را شام نیست
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
سه چیز تمامی ندارد تو و عشق و مرگ محمود درویش مترجم : احمد دریس
عشق شوقی در نهاد ما نهاد
می زند نبض زندگی از درخشش گونه های یاس بر شبنم عشق
چشمانت نور می پاشد در شهر دل عشق طلوع می کند
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است
ای طنینِ گام هایت بهترین آوازِ عشق صبحِ من در انتظارِ یک سبد لبخند توست
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
درمان غم عشق فقط عشق و فقط عشق
من تو را اندازه یِ یک عشقِ زیبا ، دوست دارم
تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!