شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
بارانهمیشه اتفاقی نمی باردگاهیاندوه من و توستنازل می شود از آسمان...
من رفتم رفتمرفتم...بعد از من شما بمانیداز عشقم سخن برانید......
آسمان ابری و دِل هوای باران دارد…#م_محبوبی_کیا...
آنکه خود را نفسی شاد ندیدست ، منم...
جهانم تاریک است دور از چشمانِ سیاه تو متن:محمد پاک مهر...
اشک هایم تمام شدند؛ چشم هایم دگر خون می بارند!...
چتر بهانه بودچشمان باران زدهشانه هایت را کم داشت......
تجربه بهترین حقیقت تلخه :)...
رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بوددلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است...
ما از آن ها که تسلّایشان می دادیمغمگین تر بودیم…...
به تو نگاه می کنمغریبانه می نوشمچای دم کشیده ی خنده هایت راهر چند نیستی!...
پاییز تر از پاییز حال من بی یار است......
شاید می خواهد گریه ام بگیرد اما غمگین تر از آنم....
چه حسرت ها که جایش در دل ماست تو رفتی،قاب عکست مانده اینجا...
روزی آمدی که همه رفته بودند،حالا همه آمده اند و تو نیستی و روزهایم پر از خالیست بی تو.....
پاییز هم گذشتو به جز حسرتش نماندمثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی...
گردش سال فقط یک شب یلدا داردمن بدون تو، هزاران شب یلدا دارم......
حال منحال هوای این روزهاستدلم سوز داردبارانیمو آرزوهایم را مه گرفته است...
روزِ مَحشر به خدا خواهم گفت:آن که از من تو گرفتی همه ی جانم بود...
رفتنت پاییز بود خشک شدم زرد شدم افتادم از چشم هایت..!...
بی نشان ماندم اسیر جذبه ی سرد زمین؛دستهای مهربانت کو؟......
پاییز غمگین شدروزهاکوتاهیکردند...
پنجشنبه ها بوی دلتنگی داردغم دوری مسافران بهشتی......
توغمگین ترینزنِ جهان بودی !این رااز لبخندهایبی شمارت فهمیدم .......
و پنج شنبه می آید که یادمان بیاورد کسی بودکه فکرش را نمیکردیم یک روز نباشد...
خوشا نابینایی! او که نیست...
دیگرامیدی به آمدنت ندارم ...مثل پرنده ایکه سال هاستجفت اشمرده باشد......
مسافر کناری ام که پیاده شدپنجره ای گیرم آمدباقی مسیر را گریستم......
جمعه دخترکی غمگین است...که موهایش را باد نوازش میکند،نه معشوقش......
مرا از دور تماشا کن، من از نزدیک غمگینم...
دیدم که سیه پوش تو شد هفت آسمانمن هم دیدم دلی دارم همان را بر تنم کردم......
پنج شنبه ات بخیرای آرزوی نداشته ی تمام هفته ی من...!...
و مُرد،هرچه که، بویِ دلخوشی میداد ........
چقدر غمگینی تودرست مثل زنی که درد، آبستن استو اشکفارغ می شود...
صبر کن شانه ات را نبر،هنوز حرف های زیادی را گریه نکرده ام...
من همین یک نفرم،در دلم امّا انگارصدنفر مثلِ مناز رفتنِ تو غمگینند..!...
بی تو مرداد فقطداغ دل خاطره هاست......
رفتنت تصادفی بود وحشتناککه تمام آرزوهایم، در دم جان باختند...!...
دیگر مرا به داشتن تو انتظاری نیست......
تقصیر جمعه نیست که غمگین و خسته امایراد جای دیگریست، دلم را شکسته اند.......
او دختری زیباستساده و راستگوو «پرنده» ای غمگین و عاشق در قلبش پنهان است!...
روزگاری غم برایم هیچ معنایی نداشتواژه ی غم را چه بی رحمانه معنا کرد و رفت...
سرد بود آن شب!و چندیست که شبها سردند . . . ...
پنجشنبه ات بخیرایآرزوینداشته یتمام هفته ی من... ...
پدرنفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست...
تا بودم ای رفیق ندانستی که کیستم روزی به سراغ حال من آمدی که نیستم...!؟...
درد دارد که کسی باعث دردت بشودکه تو از درددلت با دل او حرف زدی...
او که در آغوش من می گفت دنیای_منیترک_دنیا کرد و من در کار دنیا مانده ام...
حقّم نبود، خون جگر حقّ من نبوداین چشمهای خیره به در حقّ من نبود...
نگذاشتی به رنج قفس خو کنم چراپرواز در ڪنارت اگر حقّ من نبود...