جمعه , ۲۰ مهر ۱۴۰۳
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است...
کسی برایِ ابد با کسی نمی ماندزمانه است رفیقا! زمانه را بپذیر...
هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد...
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد...
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم...
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است...
اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است...
به حال آرزوهای محال خویش می گریم...
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست غربت آن است که یاران بِبَرَندَت از یاد...
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار استهمین بهانه ی آغاز بی وفایی ماست...
من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم...
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب،در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست،...
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست...
از مضحکهٔ دشمن تا سرزنش دوستتاوان تو را می دهم، اما به چه قیمت!؟...
عاقبت میهمان یک نفریممرگ با طعم تلخ شیرینی...
مرا محتاج رحم این و آن کردی ملالی نیستتو هم محتاج خواهی شد؛ جهان دار مکافات است......
همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلامعاقلان دانند، دیگر حاجت تفسیر نیست...
بر سر درِ بازارچه ی عمر نوشتستاینجا خبری نیست، اگر هست هیاهوست...
ما داغدارِ بوسه ی وصلیم چون دو شمعای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت...
جهان بی عشقچیزی نیست جز تکرار یک تکراراگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست...
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزواز ما به دل مگیر، همین است زندگی...
تو را هوایبه آغوش من رسیدن نیستو گرنه فاصله ی ماهنوز یک قدم است.......
ای گل گمان مبر به شب جشن می رویشاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند...
خبرداری که شهری روی لبخند تو شاعر شد ؟چرا اینگونه کافرگونه،بیرحمانه ،میخندی؟...
ای بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم......
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیستخیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد....
فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوستگیرم که ناسزاست ولی دستخط اوستآیینه وار خیره به تنهایی توامآری! سکوت سادهترین راه گفتوگوست...
تَنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است ...خودم اینجا دلِ من پیش تو سرگردان است !...
عشقیک سینه و هفتاد و دو سَر می خواهدبچه بازیست مگر عشق؟!جگر می خواهد......
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار کنی وای به حالت...
دل به شادیهای بی مقدار این عالم مَبَندزندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته است...
ظاهر آراسته ام در هوس وصل، ولیمن پریشان تر از آنم که تو می پنداری...
رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی استمثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق...
از رستم پیروز همین بس که بپرسند:از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟...
گَر عشق مَقصد است خوشا لذّتِ مَسیر ......
آنچه را عقل به یک عمربه دست آورده استدل یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد......
صبرم کفاف این همه غم را نمیدهدسرمایهام کم است و بدهکاریام زیاد...
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز....بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم میکند...
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفتچه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ......
افسردگی به خسته دلی از زمانه نیستافسرده آن دلی ست که از هم نفس گرفت...
غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکندرفیق های در آغوش هم گریسته را...
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدندبرکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی...
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهانددلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما...
نه چندان دلخوری از من نه چندان دوستم داری مرا تا چند میخواهی بلاتکلیف بگذاری؟...
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارمنباید دل به هرکس بست اما دوستت دارم...
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست...
گر چشم دوختم به تماشای این و آن می خواستم که از تو بیابم ، نشانه ای...
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستمخاطراتت را بیاور تا بگویم کیستمسیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیستصخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم...
میرسد ومی گذرد زندگیآه که هر دم نفسی هست و نیستحسرت آزادیام از بند عشقاول و آخر هوسی هست و نیست...