چه چیزی در جهان از قطار ایستاده در باران غم انگیزتر است ؟
جا مانده ترینم، ز قطار دلِ تو...
من هرشب ، خواب ِتو را ، در آغوش می گیرم! در قطاری که مسیرش به ماه می رسد !
من از طعمِ تلخِ آخرین بوسه فهمیدم قطار هم خودش را می کُشد هم تو را هم مرا.
تمام دوستت دارم ها را قطار کرده ام تا مرا به تو برساند …
ریل و قطار از هم جدا باشند میپوسند دور از دل هم، سهم هر دو گریه و زاریست
کسی انتظارم را نمیکشد/ منم و/زخم کلمات/و صندلی که/پشت پنجره گذاشته شده/برای تماشای قطاری/که ان سوی مرز/ میرود و سوت میزند.
این عصر چقدر غمانگیز است! انگار در تمام قطارها و اتوبوسها تو دور میشوی ...
رفتی و پس از تو نفسم رفت ، دلم رفت هر بار که از ریل گذر کرد قطاری
بر سرش جان نمی دهی؟ تو بی شک در ازدحام ایستگاه توی خواب شب پیش قدم می زدی قطار اشتباه کسی را به مقصد نخواهد برد !
از کدام قطار جهان جا مانده ام مدام فکر می کنم یکی توی یک ایستگاه دور افتاده گل بدست به انتظار من نشسته است!
قطار رفت، و این ریل سالهاست.. پیراهن به آتش می کشد.