محتاجم محتاج یک فنجان چای که پهلویش تو باشی
من به چشمان تو محتاج تر از نان شبم عشق بر سفره بریزان،غم عاشق نان نیست
مرا محتاج رحم این و آن کردی ملالی نیست تو هم محتاج خواهی شد؛ جهان دار مکافات است...
طلوعِ آبی مهرت را؛ پژواکِ سرخ صدایت را؛ تک تک لبخندهای مستانهات را بر دیوارِ من فرودآور؛ من در تب غرور دفن شده ام محتاج توام
به تو محتاج چنانم که فقیری به درم به تو مشتاق چنانم که غریقی به کنار
ادمهایی که بودنتان را التماس میکنند لزوما محتاج نیستن انها فقط دوستتان دارند...
از فاصله ها خسته، محتاج به آغوشم باید تو بلد باشی، بر سینه فشردن را
مهربان باش و به هرکس میرسی لبخند بزن. تو نمیدانی به آدم ها چه میگذرد. شاید لبخندت برایشان مانند گنجی ارزشمند باشد و آنها بسیار به آن لبخند محتاج باشند.
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت می توان گفت که من چلچله باغ توام مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف سخت محتاج به گرمای توام
دیریست که از رویِ دل آرای تو دوریم محتاج بیان نیست که مشتاقِ حضوریم ...
در هیاهوی زندگی دریافتم اگر کسی به این باور برسد که غیر از خدا به کسی احتیاج ندارد خدا هم او را به غیر از خودش محتاج نخواهد کرد... .
سراسر نام ها را گشته ام و نام تورا پنهان کردم.... میدانم شبی تاریک در پی است و من به چراغ نامت محتاجم...
یک دانه ی تسبیح نماز سحرت را ؛؛؛ آرام به نامِ منِ محتاج بینداز.
تمام عمر اگر در بیابان سرگردان شوی . . . بٍه که یک شب محتاج نامردان شوی . . .
گاهی در وجود مان به قبرستانی محتاجیم برای چیزهایی که درونمان میمیرند...
گاهی از یاد من میرود که به یاد تو باشم ای که یادم به یاد تو محتاج هر دقیقه خودت را به یادم بیاور
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست؛ تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است.