یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ی ما کاش گذر داشته باشد......
شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ایهنوز مثل قاصدک...میان کوچه پرپرم...
هر سه بی همنفس و خسته دل و تنهاییممن و این کوچه و باران چه به هم می آییم...
خونه از گریه پُره، کوچه از مرگِ غزلتوی ویرونی باغ، نعش گُل بغل بغل...
لحظه ها آب می شوندهمچون رد پای توبر برفهای کوچه ی ما...
دلم یک کوچه می خواهدبی بن بست و بارانی نم نمو یک خدا که کمی با هم راه برویم!...
مخمل نازِشبی ، ملتهب و بارانیبا تو بی چتر در این کوچه دویدن دارد...
خرید ضایعات بهانه است، کوچه، کوچه شهر را می گردم، بلکه تو را پیدا کنم...
آشناست به بوی قدم هات کوچه...
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست...
آهای بارون پاییزی کی گفته تو غم انگیزی تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه می ریزی...
“عشق” یعنی که خیابان به خیابان همه را رد کنی و ،ناگهان بر سر یک کوچه کمی مکث کنی…!...
گنجشک/می خوانَد/گلوی پنجره /می شکوفد/سپیدی/جارو می کشد/کوچه ها را...
کوچه به کوچه تمام روز را رقص پا می کند پدر باپارو //...
وقتی بیایکوچه چراغون میشه باز دوبارهبارون عشقم رو تنخسته تو میباره...