ز بس خندیدم و پنهان نمودم راز خود را کسی باور ندارد در دلم دریای درد است...
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت...
آه این کیست که در می کوبد؟ همسر امشب من می آید وای ای غم ز دلم دست بکش کاین زمان شادی او می باید! لب من - ای لب نیرنگ فروش - بر غمم پرده یی از راز بکش ! تا مرا چند درم بیش دهند خنده کن ،...
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی، آبتنی کردن دراین رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!
نمیخواستم این عشق را فاش کنم ناگاه به خود آمدم دیدم همه کلمات راز مرا میدانند این است که هرچه مینویسم عاشقانهای برای تو میشود
ساربانا مهلتی تا تابر سر نعش حسین راز دل گویم ببارم خون دل از هردو عین در عزایش عالمی را پکنم از شور و شین من برادر در میان خاک و خون گم کرده ام مهلتی تا جستجویی اندرین صحرا کنم در میان قتلگه من کشته ام پیدا کنم بر...
ما چون دو دریچه رو به روی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم
من درین بستر بی خوابی راز نقش رویایی رخسار تو می جویم باز
دل ما هر چه کشید از تو کشید هرچه از هر که شنید از تو شنید گر سیاه است شب و روز دلم باید از چشم تو، از چشم تو دید غنچه از راز تو بو برد، شکُفت گل گریبان به هوای تو درید موج اگر دعوی دریا دارد گردن...
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت زنهار به کس مگو تو این راز نهفت هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت