جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا خوش خوش خوش خوشم پیش تو ای شاه خوشان
یک ریسمان فِکندی ، بردیم بر بلندی ؛ من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته !
ای یار بِکِش دستم آنجا که تو آنجایی..
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون ...
گویند اصل آدمی خاکست و خاکی میشود کی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد
در پرده ی دل خیال تو / رقص میکند من رقص خوش از خیال تو آموزم...!
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری...
من آن تو تو آن من چرا غمگین و پردردی؟
از خواب چو بر خیزم اول تو به یاد آیی
از همان جا که رسد درد همان جاست دوا
کافر باشد که با لب چون شکرت امکان گنه یابد و پرهیز کند...
تا در طلب گوهر کانی / کانی تا در هوس لقمه نانی / نانی این نکته رمز اگر بدانی / دانی هر چیز که در جستن آنی /آنی
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان
بیعشق، نشاط و طرب افزون نشود/ بیعشق، وجود، خوب و موزون نشود
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
آه...... که در فراق او هر قدمی است آتشی .........
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!
مست رود نگار من در بر و در کنار من هیچ مگو که یار من با کرمست و با وفا
گر میل دلت به جانب ماست بگو...
هزار بار اگر پیاده طواف کعبه کنی قبول حق نشود گر دلی بیازاری
بیخود بنشین پیشم / بیخود کن و بی خویشم
بر رهگذر بلا نهادم دل را خاص از پی تو پای گشادم دل را از باد مرا بوی تو آمد امروز شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
تو مرجانی تو در جانی تو مروارید غلتانی اگر قلبم صدف باشد میان آن تو پنهانی
نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان