شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
(هجمه ی تقدیر)بیهوده غم مخور که دلت پیر می شوددل پیر اگر شود، ز جهان سیر می شودگوشه نشین شود ز غم روزگار سختدر خود فرو ، ز هجمه ی تقدیر می شودمقراض حالتی شده از غصه، ناگزیربا یار ، در تعارض و درگیر می شودمژگان چشم یار ، که گلزار آرزوستبر این دلِ نشسته به غم تیر می شودآن نغمه ای که زمزمه ی مهربانی اَستاز بد دلی، به تیزی شمشیر می شودگوشی که درک عشق و وفا را نمی کندفریاد و ناله، فاقد تأثیر می شودآن دل که خالی...
(اندوهِ مسلمان) چو دریایی که خشکی بیابان را نمی فهمدکویر تشنه لب، معنای باران را نمی فهمد کسی که سفره اش رنگین شده از خون محرومانگرسنه حالیِ درمانده ی نان را نمی فهمد نگر بر چهره ی محتاجِ قوتِ لایموتی کهز رنج زندگانی، خوانِ الوان را نمی فهمد دلی که نیست پابند صداقت از ریاکاریخلوص باطن و ایمان و ایقان را نمی فهمد همیشه سرخوش ِ آسوده از رنج و گرفتاریغم درماندگان و چشم گریان را نمی فهمد تن آسانی که لم داده به...
(نماز)می تراود نور ایمان از رخ ِ اهل نماز ...با صداقت با خدا چون می کند راز و نیازصید گوهر می کند انسان به هنگام سجودغرق در بحر الهی، گر که گردد در نمازاز پلیدی می کند دوری دلی که شد عجینبا نماز، البته از شیطان کند گر احترازآنکه دل بندد به ذات حق تعالی، هیچگاهدل نبندد بر جهان و ، می کند دوری ز آزچون به «ایّاکَ» رسیدی کن «صراطَ المستقیم»«استعانت» از خدایت ؛ عاری از شیب و فرازچون به سجده می روی با معرفت در نزد حق...
*اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلٖیِّکَ الْفَرَج*بیا که خانهٔ جهان، خراب شد نیامدی!جهان بدون روی تو عذاب شد نیامدینقابِ چهره را فکن که طاق شد توان مااگرچه کرده های ما حجاب شد نیامدیسید محمدرضا شمس (ساقی)...
(اجل)مپنداری اجل ، تنها بَرد یک لا قبایان راکه با خود می بَرد گاهی فزونتر کدخدایان رامشو دلخوش به مال و جاه این دنیای وانفساکه آخر می سپاری بر جهان هم این و هم آن راسید محمدرضا شمس (ساقی)...
(کینه)بغض و حسد و کبر و غرور و کینهچون جمع شود ، سیاه گردد سینه آن دل که بوَد تهی ازین پنج صفتآن را تو مخوان دل ، که بوَد آیینه.سید محمدرضا شمس (ساقی)...
(بار گران)ز بی باری بسوی آسمان سر گر صنوبر کرددرخت تاک ، از بار گران ، سر زیر پیکر کردخس و خاشاک را بر روی دریا می توانی دیدولی در قعر دریا ، می توانی صید گوهر کرد.سید محمدرضا شمس (ساقی)...
(خاطرات)کتاب خاطره ها را ، بیا قدم بزنیممسیر رفته ی مان را کمی به هم بزنیمچه خوب می شد اگر خاطرات تلخی راکه مانده است بجا روی شان قلم بزنیمسید محمدرضا شمس (ساقی)...
(خزف و گهر)گر خزف خود را نشاند در کنار گوهریکی شود زین همنشینی لایق انگشتریاصل او از خاک و گِل می باشد و اصل گهراز صدف گردیده حاصل تا کند افسونگریسید محمدرضا شمس (ساقی)...
(الجنة تحت اقدامَ الامّهات)هستی، ز وجود مادران بر پا شدطومار جهان به دست شان امضا شداز حلم و گذشت و همت والاشانجنت ز کف قدوم شان پیدا شدسید محمدرضا شمس (ساقی)...
(اَلسَّلامُ علَیکِ یٰا فاطِمَةَ الزّهراء)(کوثر)امشب فلک ز مولد زهرا (س) منوّر استکآیینه دار ماه ِ رخش، شمس خاور استآن زهره ی منیر سماوات معرفت...در ظلمتی عظیم، فروزنده اختر استاز عطر جان فزای گل یاس احمدی (ص)خوشبو جهان چو رایحه ای روح پرور استگل در بهار اگرچه فراوان به عالم استاین گل یکی بوَد که به عالم برابر استبر دامن خدیجه عطا گشت دختریکآرام قلب و نور دوچشم پیمبر استآن دختری که نادره ی کبریا بوَداز مرتب...
(شب یلدا)آقا شب یلدای هجران را سحر کناز ماورای خود ، به سوی ما نظر کنهرچند هستی دل شکسته ، بگذر از ماامشب ز دل ها غصه هامان را به در کنسید محمدرضا شمس (ساقی)...
«اَرگِ دل»در همه شهر لبی چون لبِ خندان تو نیستعاشقی نیز چو من واله و حیران تو نیستاز تماشاگهِ رخساره ی تو دانستم...دلرباتر ز لبِ لعلِ بدخشان تو نیستبرق چشمان تو چشمان مرا روشن کردماه حتیٰ به فروزانی چشمان تو نیستباز کن حلقه ی گیسوی و دل آرایی کنکه فریباتر از آن زلف پریشان تو نیستدوختم تا نظری بر گل رویت دیدم :باغِ رضوان به نظر چون گلِ مژگان تو نیستباغ رضوان و ترنج رخ و گیسوی بتان...نخِ ابروی تو و سیبِ زنخدان...
(دروغ)دروغ، منشأ و سرچشمه ی فَساد بوَدکه خوی و عادتِ افرادِ بَدنهاد بوَددروغ، علّت پَستی و خوی اهرمنی ستنفاق، حاصل این خلق و خوی حاد بوَددروغ گوی، اگرچه برادرت باشدولی برادری اش بدتر از شغاد بوَدکسی که بهره ور است از دروغ، بی تردیددروغ گویی او ، رو به ازدیاد بوَددروغ، عقده گشای دل حقیران استشبی بوَد که به دنبال بامداد بوَددروغ گوی چو بر نفع خویش می کوشدگمان کند که سوارِ خرِ مُراد بوَدولی دریغ نداند که راه ه...
(حسادت)مثل حربا باش تا بینی رخ خورشید رانه چو خفاشان ببندی روز روشن دید راشب پره از بس حسادت می کند با روشنیتا کنون هرگز ندیده ، پرتو خورشید را....سید محمدرضا شمس (ساقی)...
(حدیث عشق)عشق حسّی آتشین است و نسوزد هر کسیکی کند درک حدیث عشق را ، هر ناکسیعاشق صادق فقط فهمد فراق یار چیستغیر عاشق ، کس نمی فهمد غم دلواپسیسید محمدرضا شمس (ساقی)...
(عشق)مرا با غم، قرینم کردی ای عشقبه غصه، هم نشینم کردی ای عشقچو نِی، می سوزم از سوز جداییکه خاکسترنشینم کردی ای عشقسید محمدرضا شمس (ساقی)...
(حدیث مِهر)زنده باد آنکس که گاهی یادی از ما می کندبرکه ی خشکیده ی دل را چو دریا می کندحال ما می پرسد و با مهربانی های خوددردهای کهنه ی ما را ، مداوا می کندسید محمدرضا شمس (ساقی)...
(آیینگی)تا توانی در جهان رنگ ها ، یکرنگ باشعاری از شیرین زبانی های پر نیرنگ باشباش چون آیینه، شفاف و زلال و بی غبارنه به قلب شیشه از نامردمی ها سنگ باشنیستی گر رهروِ پیر طریق و معرفتلااقل در سعی کسب دانش و فرهنگ باشیکدلی را پیشه ی خود ساز با یاران ، ولیبر سر دون مایگان ، مانند قلماسنگ باشساربان را در خطا دیدی اگر ، فریاد کنکاروان جهل و غفلت را نوای زنگ باشدستگیری کن به همّت از گرفتار و ضعیفچون عصا در زندگانی ،...
(لقمه)آدمی را گر خداوند آفرید از خاکِ پاکگاه از فرطِ هَوَسرانی کند خود را هلاکشیر مادر هم اگرچه پاک، اما دیده ایمبیشتر تأثیر بخشد ، لقمه های شبهه ناکسید محمدرضا شمس (ساقی)...
(ناکامی)چو آن اشکی که از حسرت ز چشم شور می ریزدجهان بر کام ناکامان فقط کافور می ریزدچنان نحسی گرفته زندگی را که به باغ دلبه جای بلبل آوازه خوان، شبکور می ریزدز زخمی که به دل دارم اگر خواهی شوی آگاهنوای زخمه ای هستم که از سنتور می ریزدز دار زندگی جز آتش حسرت نشد حاصلچو آهی کز نهاد سینه ی منصور می ریزدنمی بارد اگر یک قطره رحمت بر سرم، اماجهان در هر نفس، سنگم به هر منظور می ریزدنلنگد پای این دنیا بدون ما که در روزی...
«یلدای تان پرخاطره و کانون زندگی تان گرم»(شب یلدا)شب شروع زمستان همان شب یلداستشبی که الفت و مهر و وفا درآن جاری ستشبی که با همه سرمای سخت و سوزانششبی ست گرم و دل انگیز و شام بیداری ستشب وصال و شب دور هم نشینی هاستشب صفا و صمیمیت است و سرمستیشب نشاط پدر هست و شادی مادرشب ترنم و دلدادگی در این هستیشبی که چشم پدرها و مادران عزیزمنوّر است در این روزگار فاصله هاشبی که می بَرد از دل غم و کدورت راشبی که خاتمه بخش...
(وفات حضرت اُم ّالبنین(س) تسلیت باد)حضرت اُمّ البنین از بس که با احساس بودبا یتیمان علی ، در مادری حساس بوداین مقامش بس که او در بین نسوان جهانمادر سقاى دشت کربلا ، عباس بودسید محمدرضا شمس (ساقی)1381...
(وعده و پیمان)سخت است که هی دم زنی از عشق فراواناما رَوَد از یاد تو آن وعده و پیمانآن روز که دیدم گل رویت به تو گفتم:لبخند تو کرده است مرا ، واله و حیراندل بستی و دل بُردی و ناگاه برفتیچه زود رسیدی به خطِ قرمز پایان؟برتافتی از روی من آن روی منیرتمن ماندم و تاریکی شب های بیابانگویی که تو از قافله ی گنج وَرانیاما منم از قافله ی قافله گیرانمن ساکن کوخی که خراب است به شوش امتو ساکن کاخی به بلندای شمیراندر سلسله...
(درس همت)به کار اگر که کسی دل مثال مور دهددگر مُحال بوَد تن به حرفِ زور دهدز فرط غیرت، چندان کند تلاش معاشکه درس همت و اِستادگی، به مور دهدچگونه می شود آیا که عافیت طلبیشب سمور، به رنج لب تنور دهدمباش غَرّه و افتاده باش همچون تاککه سرو، تن به تبر، از سرِ غرور دهدچه روزگار غریبی شده است امروزهچنانکه زندگی از غصه، بوی گور دهدمشو ز رحمت حق ناامید در عالمکه حق، مراد دل بنده ی صبور دهدبخواه حاجت خود را از او که...