متن اشعار سید محمدرضا شمس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار سید محمدرضا شمس
ألسّلامُ عَلَیکَ یا بقیةاللهِ فی أرضه)
گفتم نگاهی میشود، شاها به این سائل کنی؟
گفتا که باید سالها ، در راهِ ما منزل کنی
گفتم که منزل کردهام، عمری به راهت ای صنم!
گفتا که باید بیش ازین، ما را به خود مایل کنی
گفتم که ماهِ من تویی، در...
(او خواهد آمد)
او خواهد آمد تا دهد گـرما به دلها
او خواهد آمد تا دهد پایان به سرما
او خواهد آمد تا جهان سامان بگیرد
او خواهد آمد تا دهد بر عشق، معنـا
(یا اباصالح المهدی ادرکنی)
سمندِ عاطفه زین کن بهار میآید
بهارِ عشق ، درین شورهزار میآید
بدان امید ، که آید امید منتظران
نشستهام به تماشا که یار میآید
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(مجلس رندان)
درآن محفل که بوی خدعه و تزویر میآید
یقیناً مَعرفت، در آن مکان، کم گیر میآید
نمیدانم چرا هرجا که حرفی از وفا باشد
به چشمم چهرههایی مملو از تزویر میآید
مکش بالا خودت را با تزاویر و ریاکاری
که فوّاره پس از بالانشینی، زیر میآید
مباش اهل...
(هجمه ی تقدیر)
بیهوده غم مخور که دلت پیر می شود
دل پیر اگر شود، ز جهان سیر می شود
گوشه نشین شود ز غم روزگار سخت
در خود فرو ، ز هجمه ی تقدیر می شود
مقراض حالتی شده از غصه، ناگزیر
با یار ، در تعارض و درگیر...
(اندوهِ مسلمان)
چو دریایی که خشکی بیابان را نمی فهمد
کویر تشنه لب، معنای باران را نمی فهمد
کسی که سفره اش رنگین شده از خون محرومان
گرسنه حالیِ درمانده ی نان را نمی فهمد
نگر بر چهره ی محتاجِ قوتِ لایموتی که
ز رنج زندگانی، خوانِ الوان را نمی...
(نماز)
می تراود نور ایمان از رخ ِ اهل نماز ...
با صداقت با خدا چون می کند راز و نیاز
صید گوهر می کند انسان به هنگام سجود
غرق در بحر الهی، گر که گردد در نماز
از پلیدی می کند دوری دلی که شد عجین
با نماز، البته...
*اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلٖیِّکَ الْفَرَج*
بیا که خانهٔ جهان، خراب شد نیامدی!
جهان بدون روی تو عذاب شد نیامدی
نقابِ چهره را فکن که طاق شد توان ما
اگرچه کرده های ما حجاب شد نیامدی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(اجل)
مپنداری اجل ، تنها بَرد یک لا قبایان را
که با خود می بَرد گاهی فزونتر کدخدایان را
مشو دلخوش به مال و جاه این دنیای وانفسا
که آخر می سپاری بر جهان هم این و هم آن را
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(کینه)
بغض و حسد و کبر و غرور و کینه
چون جمع شود ، سیاه گردد سینه
آن دل که بوَد تهی ازین پنج صفت
آن را تو مخوان دل ، که بوَد آیینه.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(بار گران)
ز بی باری بسوی آسمان سر گر صنوبر کرد
درخت تاک ، از بار گران ، سر زیر پیکر کرد
خس و خاشاک را بر روی دریا می توانی دید
ولی در قعر دریا ، می توانی صید گوهر کرد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(خاطرات)
کتاب خاطره ها را ، بیا قدم بزنیم
مسیر رفته ی مان را کمی به هم بزنیم
چه خوب می شد اگر خاطرات تلخی را
که مانده است بجا روی شان قلم بزنیم
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(خزف و گهر)
گر خزف خود را نشاند در کنار گوهری
کی شود زین همنشینی لایق انگشتری
اصل او از خاک و گِل می باشد و اصل گهر
از صدف گردیده حاصل تا کند افسونگری
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(الجنة تحت اقدامَ الامّهات)
هستی، ز وجود مادران بر پا شد
طومار جهان به دست شان امضا شد
از حلم و گذشت و همت والاشان
جنت ز کف قدوم شان پیدا شد
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(اَلسَّلامُ علَیکِ یٰا فاطِمَةَ الزّهراء)
(کوثر)
امشب فلک ز مولد زهرا (س) منوّر است
کآیینه دار ماه ِ رخش، شمس خاور است
آن زهره ی منیر سماوات معرفت...
در ظلمتی عظیم، فروزنده اختر است
از عطر جان فزای گل یاس احمدی (ص)
خوشبو جهان چو رایحه ای روح پرور است...
(شب یلدا)
آقا شب یلدای هجران را سحر کن
از ماورای خود ، به سوی ما نظر کن
هرچند هستی دل شکسته ، بگذر از ما
امشب ز دل ها غصه هامان را به در کن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
«اَرگِ دل»
در همه شهر لبی چون لبِ خندان تو نیست
عاشقی نیز چو من واله و حیران تو نیست
از تماشاگهِ رخساره ی تو دانستم...
دلرباتر ز لبِ لعلِ بدخشان تو نیست
برق چشمان تو چشمان مرا روشن کرد
ماه حتیٰ به فروزانی چشمان تو نیست
باز کن حلقه...
«اَرگِ دل»
در همه شهر لبی چون لبِ خندان تو نیست
عاشقی نیز چو من واله و حیران تو نیست
از تماشاگهِ رخساره ی تو دانستم...
دلرباتر ز لبِ لعلِ بدخشان تو نیست
برق چشمان تو چشمان مرا روشن کرد
ماه حتیٰ به فروزانی چشمان تو نیست
باز کن حلقه...
(دروغ)
دروغ، منشأ و سرچشمه ی فَساد بوَد
که خوی و عادتِ افرادِ بَدنهاد بوَد
دروغ، علّت پَستی و خوی اهرمنی ست
نفاق، حاصل این خلق و خوی حاد بوَد
دروغ گوی، اگرچه برادرت باشد
ولی برادری اش بدتر از شغاد بوَد
کسی که بهره ور است از دروغ، بی...
(حسادت)
مثل حربا باش تا بینی رخ خورشید را
نه چو خفاشان ببندی روز روشن دید را
شب پره از بس حسادت می کند با روشنی
تا کنون هرگز ندیده ، پرتو خورشید را....
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(حدیث عشق)
عشق حسّی آتشین است و نسوزد هر کسی
کی کند درک حدیث عشق را ، هر ناکسی
عاشق صادق فقط فهمد فراق یار چیست
غیر عاشق ، کس نمی فهمد غم دلواپسی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(عشق)
مرا با غم، قرینم کردی ای عشق
به غصه، هم نشینم کردی ای عشق
چو نِی، می سوزم از سوز جدایی
که خاکسترنشینم کردی ای عشق
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(حدیث مِهر)
زنده باد آنکس که گاهی یادی از ما می کند
برکه ی خشکیده ی دل را چو دریا می کند
حال ما می پرسد و با مهربانی های خود
دردهای کهنه ی ما را ، مداوا می کند
سید محمدرضا شمس (ساقی)