سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
می خواهمت، می خواهمت، هر چند پنهان می کنم...
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست...
هیچکس نیست ز خوبانِ جهان همچون تو...
کیستم؟ یک تکه تنهایی، چیستم؟ یک پیله دل تنگی...
خیال من شده اویی که بیخیال من است!...
قمار بی برنده ایست قمار تلخ زندگی...
ماییم و نیمه جانی، آن هم به لب رسیده...
چشم تو خواب می رود یا که تو ناز می کنی؟...
بیهوده انتظار خبر می کشیم ما...
دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست...
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است...
کی رفته را به زاری باز آری؟...
همه عالم تن است و ایران دل...
کیست که مرهم نهد بر دلِ مجروحِ عشق...
بهار میگذرد، خیز و دست دلبر گیر...
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت...
صُبحم تو وظهرم تو وشب تا به سحر تو!...
روزی که تو را نبینم آن روز مباد...
به قدر جمعه ی یک پادگان سرباز دلتنگم...
دلی چو آینه دارم همین گناه من است...
دلم ابری ست ، کجایی همه ی شادی من؟!...
و ای یادِ توام مونس در گوشه ی تنهایی...
چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست...
می رود عمر ، چه در بندِ جهانید شما !...
رسم دنیا درهمین است آنکه آمد رفتنی ست...
چه غم از کشمکش ماست جهان گذران را؟...
چون تو جان منی ای جان چه کنم جان و جهان را...
کشاکش هاست در جانم کشنده کیست می دانم...
عمر عزیز خود منما صرف ناکسان...
بی خبر عمر به سر می برم و دم نزنم...
وابستهٔ یک دمیم و آن هم هیچ است!...