بیو شاعرانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو شاعرانه
ای درنای آبی !
بگو کدام ترانه ات گیسوانم را شانه زد
که صدایم به استعاره رسید
مریم گمار
۱۴۰۲/۵/۷
جاده
چمدانش رابست
اما نرفت
دست دلت را خوانده بود
رضا حدادیان
مجال نوشتن نیست
تکه های الفبا گم
باید باز کنم پنجره را
با رفتار باد فریاد بزنم
مریم گمار
ذهنی مورب
کشانده مرا
به سطرهای میانی
به آخرین نقطه چین
که با دهان بسته حرف می زند
مریم گمار
شاخه
تا سر بر شانه ی باد گذاشت
شکست.
رضاحدادیان
خواستم چیزی بگویم که وجودم خشت،خشت
پُرشد از دیوار و درهای جهانم پاک شد
رضا حدادیان
۱۴۰۲/۳/۲۲
ایستاده بودی به حرف
ونمیدانستی
چپ به راست کلماتت
بر زوایای من روییده
بگو برحواس کدام شب نشستی!
که نستعلیق انگشتانم
دویده بر زجری مشوش
که از بلندای قامتت بیرون می زند
باید بایستم
به تکاندن شانه هات
تا به شکلی منحنی غبار از تن در آوری
وعبور کشیده لبخندم...
تا زن حواسش را گم نکند
لای شب بوها و سر نخورد
بر صدسال تنهایی مریم
از گلوی این سطرها
مجال آفتاب چکیده می شود
بر هفت پنجره
برنصف النهار موهاش
مریم گمار
سرباز برگشت
با روسری بهار درمُشت
پیراهنی زخمی
وخیالی که
پشت مرزهای دشمن
جامانده بود.
رضاحدادیان
بر می گردم به نقطه های روشن
به تو که ریشه دوانده ای
کوچه به کوچه در صدای واژه ها.
مریم گمار
نشسته ای در اندیشه رگ ها
و فیلم لبخندت در چشمم
مونتاژ می شود
حالا نگاه روشنت
از آب و افتاب می گذرد
تا بپیچد بر زوایای متفاوت تنم
مریم گمار
ببین چگونه!
حروفِ الفبا بر سطرها کش می آیند
تا برسند به زاویه ی تصدیق.
و طرحی تازه شوند بر مردمکِ چشم هات
این موی رگ های عصیان!
مریم گمار