سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بار دیگر دل شکست قصه چه دلگیر شددل خود را باخت داد به غصه زنجیر شد...
مگذار که غصه در میانت گیرد...
رسیده کاردغصه به استخون قلبم کاری کردی هرلحظه درآرزوی مرگم...
غم غصه دارهماندگاره...
نم باران غصه هارو باخودش بردولی یادگاری برام گذاشت قطره هاش پیشم موند...
شده، محصورِ دستِ غم، فضای دشت های باز؛هزارآوای احساسم، گرفتارِ هزاران باز!از آن روزی، که «تو»، رفتی، از این خانه، به یک باره،به رویم بسته شد شادی؛ ولی درهای غصّه، باز!زهرا حکیمی بافقی، برشی از غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.«باز»: آرایه ی جناس تام....
ای وای بی توقلب من خیلی میده آزارم ای کاش میشدقلبمو ازسینه دربیارم...
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد...
بخندوقتی می خندی میگم غصه رو بی خیالش...
و همان روز کهاز غصه مرا ویران کردخانه اش عقد کنان بود نمیدانستم...
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم میشودمن اگر یک شب ببارم این جهان غم میشود...
آدما فراموش نمیکنن،یاد میگیرنچطور میشه بیصدا غصه خورد......
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبتتَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود...
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم......
خدا کند که نفهمیغمت چه با من کردکه مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو...
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیداستم .....
من عادت دارمغصه ی هر اتفاق بدی رویه دفعه بخورمنه تمام عمر..!...
قول دادم به خودم،غصه تراشی نکنمفکر این را کهتو باشی و نباشی نکنم......
ماه من غصه چرا؟!تو مرا داری و منهر شب و روزآرزویم همه خوشبختی توست...
- دارم عادت میکنم به این اشکای پنهونی ...
دل به کف غصه نباید سپرداول و آخر همه خواهیم مرد...
عشقمروزای سختمونم تموم میشه غصه نخوریا ،باشه؟؟! .....
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شدمن به این درد پر ابهام دچارم هر شب...
شاید این غصه مرابعد تو دیوانه کندکه قرار است کسی موی تو را شانه کند......
جای قول و قرارهایمان امن است ، زیر پاهای تو !...
احوال تو با غیر رسیده است به گوشمدر بی خبری غصه کم از با خبری نیست...
من تموم قصه هام قصه ی توست/ اگه غمگینه اون از غصه ی توست......
به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم میگذرد......