سه شنبه , ۶ آذر ۱۴۰۳
قبلا تنها بودم زندگی می کردمحالا تنهام و به تو فکر می کنم!...
نگذاریم امروزپدربزرگ ها و مادربزرگ ها ،تنهایشان را با عکس های قدیمی تقسیم کنندروز سالمند مبارک...
از حال من نپرس که دیوانه تر شدماز حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟...
هواهای دو نفره را تنهایی قدم زدیمبا یاد کسانی که هوای مارا نداشتن...
چنان تنهای تنهایمکه حتی نیستم با خود...
انتقام...؟ نه عزیزموعده ی ما باشه روزی که دلتنگم شدی...
گاهی آدم ها دلگیرند و دلتنگآرام می خزند کنج اتاقشان با یک بغل تنهاییگاهی تا اطلاع ثانوی تعطیل اند*لطفا بعدا مزاحم شوید*...
نیستی و ببینی جای خالیت چگونه به من دهن کجی می کند......
گاهی نمی دانی از دست داده ای یا از دست رفته ای......
چه درونم تنهاست...
بی وفا تر از روزگار ندیدمبی *تو* دارد می گذرد!...
تو رفته ای و من هر روز / به موریانه هایی فکر می کنم که آهسته و آرام گوشه های خیال ام را می جوند! تا بی *خیال* نشده ام / برگرد......
این روزها در من حالت فوق العاده ای اعلام شده است ...بیش از حد مجاز دلتنگ شده ام !!!...
کاش به جای دلم گلویم تنگ می شد/ هوا نمی رسیدو خلاص......
تنهایی ات گریه ات ...دیگر چه چیزی لازم است تا دل خدا بلرزد ؟...
وقتی برگ ها از آغوش درخت خسته می شوند! آه می کشد ! پاییزی که می داند سردترین فصل جهان/ تنهایی است......
دلم در دست او گیر است، خودم از دست او دلگیرعجب دنیای بیرحمی، دلم گیر است و دلگیرم...
*عشق* یعنی وقتی نباشه با همه ی آدمای دنیا هم احساس تنهایی می کنی...
تنهایی ... به تنهایی هم می تواند دخل آدم را بیاورد چه برسد به اینکه دست به یکی کند با غروبدست به یکی کند با جمعهبا پاییز......
بی تو هر شب منم و گوشه ی تنهایی خویش...
تنهایی چیزهای زیادی به انسان می آموزد اما تو نروبگذار من نادان بمانم...
اینقدر مرا با غم دوریت نیازاربا پای دلم راه بیا قدری و بگذار ...این قصه سرانجام خوشی داشته باشدشاید که به آخر برسد این غم بسیار...
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...........
کدام خانه ؟کدام آشیانه ؟صد افسوسبی تو شهر پر از آیه های تنهاییست...
فرق زیادی هست بینکسی که میخوابدو کسی که از همه چیز خسته شدهچشم هایش را می بندد ......
به دلم افتاده است که به یاد من نشسته ای امشب...پلک هایت سنگین خوابند اما هنوز آنها را بر روی هم نگذاشته ای...به دلم افتاده است که دلت هوای مرا کردهو در میان خاطرهامان به دنبال من میگردد امشب ...امشب و هر شب یک دل سیر از بغضت خالی میشوم...عکست را آغوش میگیرم، وای که چقدر جایت خالی است در کنارم...دست خودم نیست اگر دستم از تو می نویسد...اگر دلتنگم و چشمانمهر شب از یاد تو خیسند... دوستت دارم...تولدت مبارک ️️️...
تو را نشد ،می روم که خود را فراموش کنم...
دوستت دارمهمان قدر که نمیگویم !همان قدر که نمیدانی !همان قدر که نمی آیی...
تنهایی همین استتکرار نامنظم من بی توبی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم️ ~gt;♡...
️گاهی نیاز داریبه یه آغوش بی منت...️️که تو رو فقط و فقطواسه خودت بخواد...️️که وقتیتو اوج تنهایی هستی️️با چشماش بهت بگه:هستم تا ته تهش...️️*خدایا نفسم را بگیرهمنفسم را نه...
تو تنهایی هاتُ بزار رو دوش منصدای تو لالایی میشه تو گوش من...
تجملات هیچ وقت جاذبه ای برایم نداشتند . من چیزهای ساده را دوست دارم . کتاب ها را / تنهایی را/ یا بودن با کسی که تو را می فهمد...
بغض یعنی:دردی هایی که رسیدن..به گلوت......
همیشه دلم خواسته بدانملحظههای تو بی منچطور میگذرد؟وقتی نگاهت میافتد به برگ.....به شاخه........به پوست درخت......وقتی بوی پرتقال میپیچدوقتی باران تنها تو را خیس میکند!وقتی با صدایی برمیگردی..... پشت سرت ......من نیستم !...
در این شب تنهاییسرگشتگی شیداییجنون زد به جانماز هر دمم برخیزداز آتشم زر خیزدببارد خزانم...
تو اگر میداستیکه چه زخمی داردکه چه دردی داردخنجر از دست عزیزان خوردناز من خسته نمی پرسیدیآه ای مرد چرا تنهائی...
طرفِ دلتنگ همیشه ما بودیم...
ای کاش می فهمیدی وقتی یه مرد برات گریه می کنه یعنی از همه چیزش برات گذشته …...
میدونستید وقتی از شدت علاقه به یکی میچسبید چقدر ترسناک میشید؟ تو اون لحظه هر کاری برای نابود کردن خودتون انجام میدید!...
بیا که میرود این شهر رو به ویرانی بیاکه صاف شود این هوای بارانی...
عکس اش را می بوسم عکس اش را روی سینه ام می گذارممن، سایه و تنهایی با هم می باریم.در دوردست خاطره مردی چترش را می بندد.در دوردست خاطره مردی از پله ها ی پاییز بالا می رود و چون تابستانی میوه هایش را به آغوش می کشد....
آن که مست امدو دستی به دل ما زدو رفتدر این خانه ندانم به چه سودا زدو رفتخوست تنهایی ما را به رخ ما بکشدتنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت...
با بهترین آدمای دنیا هم که بری بیرون و بهت خوش بگذره بازم ته دلت اونی رو میخواد که نیست...
تو دنیای واقعی هم نمیشه رو آدما حساب کرد اینجا که دیگه مجازیه....
دلم تنگ استدلم می سوزد از باغی که میسوزدنه دیدارینه بیدارینه دستی از سر یاریمرا آشفته می داردچنین آشفته بازاری...
گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است آتش افروزم و شرح شب هجران گویم شب بخیر...
گفٖته بودم که به دریا نزنم دل اماکو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم...
غمناک ترین لحظه زندگی را از کسی تجربه میکنی که شیرین ترین خاطرات زندگی را با او داشتی......
تنهایی یجوریه کهنه از ته دلت میخوای تنها باشینه عمیقاً دوست داری کسی وارد زندگیت بشه!...
بعد از طلب تو در سرم نیستغیر از تو به خاطر اندرم نیست...