شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
عشق،مردی تنهاست!که دود می کندنخ به نخغمِ ندیدنت را.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
موهایت را،به دست باد که می دهی؛از معاشقه با تو سخن می گویند،گنجشککان شهر!!!...و من؛ بیشتر مومن می شوم، به معجزه ی لبخندت. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
من،،،پرنده کوچک!خیس از باران وُ، --بی آشیان....خوشبخت بودمزمانی که،،، --در آغوش تو لانه داشتم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
کلبه ای دارمخیس از خاطراتت!...سال هاستکه از سقفش یادِتو می چکد! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
موسای نیلم، افتاده در تلاطمِ عشق! ☆☆☆خوشا،،، -- آسیه ام گردی! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
هر روز و هر شب نگرانت هستم، که چه می کنی!؟ چگونه می گذرد تنهایی ات؟! با بغض های گاه و بیگاهت چگونه کنار می آیی؟!گاهی شب ها، از همان شب های سیاه تنهایی، پنجرهٔ اتاقم را باز می کنم. رو به سمت تو، فریاد می زنم، آیی عشق جانم!، تنهاییت برای من… غصه هایت برای من… همهٔ اشک هایت برای من... بغض هایت، دردهایت، آه هایت مالِ من... به جای همهٔ آنها تو، فقط بخند برایم، برایم بلند بخند...تا صدای خنده هایت، چشمه ها را بجوشاند، گل ها را شکوفا کند... درخت ها ر...
پاره کن،پیراهن هجران را!تا زمستان به در رودو خورشید در برکه بخواندصبح های دل انگیز بهار دیدار را...سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
...آرزو کرد،به جای تفنگ-کتاب وُ، قلم داشت تا-پرنده ای را نقش بزندبا شاخه ای زیتون؛ --سرباز! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
در دهانم،واژه های تلنبار شده بسیار اند!اما تنها تویی، که با هر شعر--از دهانم بیرون می آیی.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
خیابان ی دلتنگ!شهری غمگین!آخر،آمدنت رابه کدام کوچه خواهی داد؟! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
شبی جغدی مُرد در خلوت خرابهزمانی که دهانش پر بود از آواز شب سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
خیالاتِ تو،،،به ارتفاعی قد کشیده اند که،روزی چند بار به ملاقاتم می آیی. هر روز صبح مادر پیرم، --باد!کوچه ی خاکی ما را جارو می کند!باران می گیرد تا،شب ها،به من سر بزنی! شاید این درد کهنه رااز گَودِ چشم هایم بشویی قلبم،شیشه ی شکننده ای شده است اما،دلتنگی هایم و دلتنگی هایت،شبیه تاخت و تازِ مغول ها به جانم حمله ور می شوند!و باز تا صبح، ذهنم،اشغال می شود،زیر چکمه های نیامدن تو.و سیگار...
به کوه طور، دوخته امچَشم های بی رمقم راای خداوندگار غایب، و حاضر!موسی شده ام وُ،پیله کرده ام؛ به اریکه ی بلندت... ♡--کی اجابت می کنی؛وعده ی دیدار را؟ سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
آه!ساعتِ مصلوب بر دیوار،دقایق اش دق کرده است...بیاوُ زمان را جلو ببر،خورشیدت را بتابان!... حوضِ قندیل بسته، و تنِ زمهریرِ شمعدانی ی پنجره؛--وَ منطلوعِ آفتابت را منتظریم! سعید قلاحی(زانا کوردستانی)...
مثل جوجه ای که،،، سر از تخم در می آورد، آرام آرام؛ از زیر پتو نگاه می کنم... ***آه!کابوسِ نبودنت ،،،شبیه گربه ای هراسناک ست! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
آغوشت را \دوست می دارم\که برای اندوه های کوچک و بزرگم،سرزمین بی مرزی است!وَ در آن--فصل ها به تکرارِ اردیبهشت ورق می خورند... ... من،،،به چَشم هایت ایمان دارم! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
چه فرقی می کند که کجایی؟!در ازدحام بمبئییا سکوت شانزلیزه!چه دور، چه نزدیک!دلتنگی،دمار از آدم در می آورد،وقتی که،،،پای عشق میان باشد. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
پاییز که خیالم را می گیرد،نگاهم به تاراج می رود! چشم هایم ابری می شودوُدستِ بارانی شروع شده را رها می کند؛تا برگ، برگ، به لرررر زم!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
(برای زاگرس مهجورم که در آتش بی کفایتی ها سوخت)تو،،،ققنوس وار در خودت می سوزیتا،دوباره زنده شوی وُ؛پَر بگشایی... ♡--ای بلندای کوردستان، --زاگرس!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تنهایی ام،از جهانم بزرگ تر است وُ، ...غیرقابلِ تحمل!♥این را زمانی فهمیدم که، فقط حضور تو، می تواند؛ آرامشم دهد!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
[به حضرت پدرم(علی الرحمه)]من گمان دارم، دستان تو،،،از هر قرآن و انجیلی مقدس تر است!...این را از بوسه هایم --بر دستانت،، باور کن. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
دلتنگی هایم قد کشیده اند! -- پا گرفته اند وُ، راه می روند.گاهی پیش، گاهی پشت سر امّا؛ همیشه با من اند... ♡پس؛ -- کجائی نازنین!؟ سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
مفلوجی را، - دوچرخه دادن!کوری را، - آیینه دادن!باغبانی را، - تبر هدیه بردن!چیزی شبیه همین هاست، - دل بریدن از تو!!! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
آن سوی پنجره --تویی. با غروری بی دلیلو قلبی شبیه سنگ....و پای پنجره اما --منم،با دردی بی درمان و،قلبی در، --مشت!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
با شعرهایم،،،سال هاست تنگی نفس گرفته ام!بگذریم--خیالی نیست-- ♡وقتی ،رویایت می تواند؛ -- ریه ی یدکم باشد!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
بهاران راجای گرفتهزمستانیدر تمامی فصل...کلاغمرثیه خوان گوسفندیکه از گلوی گله ی گرگ پایین می رود.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تو، -- آب حیاتی!!!و من ام، -- تشنه!♣ شبی، هنگامه ای،،،به پای بوتهٔ عمرم،بریزعاشقانه هایت را...شاخه های جانمخشک شده اند، برگ، برگ... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تو،،،-- نم نمای بارانی ( ای همیشه زلال!)و من ، -- تشنه، --ملتهب! ... سرریزِ من باشبا ادامه ای جاودانه از هبوطی مبارک ! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
چشم هایت؛عاشق می کنند، -- هر کسی را،♥ من به کنار!گنجشک های شهر، -- همه!!!عاشقانه نگاهت می کنند. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
مهربانم سلامدیشب دلتنگت شده بودم. سراغت را از ماه و ستارگان گرفتم. آنها هم بی خبر بودند.گفتم سراغ خودت بیایم... بانوی آفتابی من، احوال مهتابی ات چطور است؟چه خبر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های من؟نکند طاقت صبرهایت در برابر ناملایمتی های من به سر آید یک روز؟روزهای بسیاری را از طواف کعبهٔ وجودت دور بودم و مشتاق زیارت تنت، در انتظاری دردناک مانده ام... چقدر تداوم انتظار را زجر بکشم...چه کنم؟!، دلم برای تمام مهربانی هایت لک زده است......
لبخند که می زنی،فرقی نمی کندچارفصل، بهار می شودوُ،شکوفه می دهد آنگاهگلدانِ تبسمِ دهانت! ❤️آکنده ست فضای خانه، از عِطرِ سیب و،گلابِ قمصرِ کاشان! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
از گورستان قلب من که می گذریکمی آرام، گام بردارسال هاست آنجامجنونی آرمیده استکه آغوش هیچ لیلایی آرام اش نکرده بود.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
-- شک نداشته باش!همه ی سربازان جوخه ی آتش، دل دارند امّا،،،♥گلوله ی دشمن-به سینه ای می رسد که؛کَسی را منتظر ست! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
عجیب!!! -- سرد است،،،لحظه به لحظه عمرم، بدونِ گرمای دستان تو!♥ به دیدارم بیاگرم شود -- زمستانِ سرد... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
دلتنگت ام، و تو را می خواهم!♣ کنار من که نیستی،،،بگو؛ بودنت را، -- کجا جا گذاشته ای...!!! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
من،،،از معجزه سرشارم ابراهیمی در گلستانماز نیل می آیم با عصای موسا!من؛عیسا مسیحم مصلوبِ مصائب نادانی هارجعتمشفای کورهایی ست که،درد بشریت را نمی بینند. من موسا هستمچوپانِ هوس هایتانتا سیر شوند از دنیا...و دختران قبیله را عروس کنم وُ، به طور برومو آسمانی وحی بیاورمتا،،،سیاهی های قلبِ نازنین تانیکی یکی سپید شود! من ابراهیم!...آمده ام تا شبانه بت های درون بشکنم و بگ...
دردهای بی تکلّمبه روزِ خاصّی تکیه ندارند.حالا؛چه فرق می کند،وقتی: مداوائی،،، در کار نباشد؟! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
چه توفیری دارددر شکلِ اسارتم --لباس سفید، یا راه راه!؟وقتی،،،تن پوشِ روزهایم، -- سیاه ست! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
از فصل های سال،فقط بهار و زمستان را میشناسم!که بستگی دارد به؛--بودنت که چارفصل بهارست وُ،بی تو،،،همیشه زمستان! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
زمین را به خیال نمی آورندبعضی!!ها که، در آسمان نشسته اندگل های معصوم اما،،،بی اندیشهٔ آسمانقالی نشین شده اند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
کاش،،، مترسکی بودمپای جالیز خیالتتا غروب گاهان نوک بزنندکلاغ های سمج،،، تنهایی ام را! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
به تو که می رسم،و گونه های گل انداخته از شرمت؛تَرَک بر می دارددر دست هایم انار!♥ لبخندت،،، می شکوفاند روحم را! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
چه توفیری داردبرای زندانیرنگ لباسش سفید باشد یا سرخهمین کافی است که بدانیروزگارش سیاه است.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
این روزهالگدمال شده اندزیر پای اشک،گونه هایممرهم بوسه هایت را می طلبد.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
می میرنددر منتمام بولهوسی های جهانمن راهبهٔ راه توامراهی معبد آغوش توآنجا که آخرین عبادتگاه جهان است.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
✓ پوچی مطلق: وقتی که نیستییک چیز دنیا کم است...مثلِ یک خنده،یک بهار یا؛ -- شهریور... به گمانم،در غیابِ تو،جهان یک پوچی مطلق ست.یعنی:همه ی دهان ها بسته است! وقتی که نیستیمن،،،بی دلیل ترین اتفاق زمینم ! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
✓ مروری کوتاه: [برای ایام نحس کرونا] انجام دادیم،،،تمام بازی هایی را که بلد بودیم،عکس های خانوادگی زیر و رو شد،خاطرات دور و نزدیک ورق خورد،در قرنطینه ی چندماهه!برگشتیم به پاره ی گم شده مان .کتاب خواندیمحرف زدیم، شنیدیم، خندیدیم و، --گریستیم! بعضی اوقات به روی خود نیاوردیم بازی کردیم --ورزش کردیم. --لایو رفتیم --آواز خواندیم --شعر گفتیموموزه ی لوررا دیدیم!ها؛...
لیلا[به روزهای تنهایی ی لیلا!]تو ،،،آب و هوا و ابرِ باران در من وَ روشنی ی خانه و کاشانه! ای خوب به من کمی بیندیش که سخت دوستت می دارم! تو،،،قوس و قُزح در آسمانهای منییک لحظه نفس بکش مرا!بر چهره ی من طراوتی سبز بزن از آبی و سرخ نیز قابی از عکسم رابه اتاقِ ذهنت بسپارو مرا آوازی در دِه ازتکرارِ بلوغی با هفده سالگی ات...و برایم در تنهائی هایت شعری بنویس! به صدایت تکرارم کن...
مرا ببخش اگر... از خانه ای که تو در آن نیستی!و از پنجره هایی که بسته اند، بیزارم! دیگر،عطرِ هیچ یاسی دلخوشم نمی کند... نه، نه! مرا ببخش که، هیچ اتفاقی؛ هزارتوی تکه تکه ام رابیدار نمی کند! من،نیمه ای در خود فرو رفته ام و این قرص های لعنتی هم، کاری از دستشان بر نمی آید! مرا ببخش...که با لبخندِ خیالی ات نمی رقصمو تنهاتکیه می د...
دوست داشتنِ تو!ریشه در کتاب های کهن دارد.پیامبر مهربانم!آیه های نبوتت را خوب می فهمم!همین که نگاهم می کنیرسالتت تمام شده ست. دوست داشتنت،دریایی است ژرف !یعنی می توانم غرق تو باشم!خوشدلم وُ،--چه خوشحال! دوست داشتنت،،،شبگردی های دو نفره استدر خیابان های تاریک و خلوت.وقتی دست هایتبا لهجه ای از مهردست های مرا می خواند. دوست داشتنت،،،زمان نمی خواهدبهانه نمی طلبد وُ، --مکان ندارد. دو...