جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
ابرو کمان چشم مدهوشت گلوله ستغنچه ها از لب خاموشت گلوله ستبرای کشتنم عطر از تنت بسانارها از زیر تن پوشت گلوله ست...
تن پوشم رااز دیداری حرام شدهدر می آورمو سوال رخت آویز را می پوشانمچه قدر فراقچه اندازه تمنااز جامه ی خشک من می چکد...
تا حریم گرم آغوش تو تن پوش من است بیخودی دلواپس سوز زمستان نیستم...
میوه ی شیرین لب هایت عزیزم چیدنی است عطر تن پوشت برایم تا ابد بوییدنی است...
عطر تن پوش تو را خوب بخاطر دارم بوی پیراهن تو قاتل ایمان من است...«بهزاد غدیری»...
چه توفیری دارددر شکلِ اسارتم --لباس سفید، یا راه راه!؟وقتی،،،تن پوشِ روزهایم، -- سیاه ست! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...