پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آدم ها وقتی در اتاقک تنهایی شان حبس می شوندو مدتها کسی به احوال پرسیدنی عمیق ، دق البابشان نمی کند،دنیایی می سازند با خود و تنهاییشاناگر در دقایق حسرت آلود، برای التیام زخم ها عاشقانه ای بخوانند یا شعری بسرایند و هوایی به سرشان بزند، قلبشان را محکم به خود می فشارند و فدای سرم که کسی نیستی را زیر لب زمزمه می کنند .!!!اما این ها بازیست...!!!مثل رقصیدن روی آب،بی اعتبار است و بیخود،آدم است و شکستن های متوالی...و در این شکستن های ا...
گَرچه سوزاند بال هایم اواما؛ مقصدَم پرواز استآسمان هم؛ وسعتِ پرواز فراوان داردو من از؛ دوده یِ خاکسترِ خویشرهِ پروازم هست. ✍شیمارحمانی...
چون ققنوسیمی سوزد بال و پر احساسمو خاکستر می شودتمام هستی ام با شراره ی عشقو منسبکبالدوباره جوانه خواهم زد نه یک باربلکه هزاران بار تا صبحگاه آمدنت پایکوبان به تصویر بکشمدر شعله های عشقرقص عاشقانه را بادصبا...
کجایی ای مهر بانو مهربان یاررهیدی ز ما همچو آهوان یارمرا جانی، به جانانم دلی توچو ققنوس نسوزی آسمان یار...
(برای زاگرس مهجورم که در آتش بی کفایتی ها سوخت)تو،،،ققنوس وار در خودت می سوزیتا،دوباره زنده شوی وُ؛پَر بگشایی... ♡--ای بلندای کوردستان، --زاگرس!سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
آدم ها موجودات خوبی نیستند...گاهی چه قادر توی ذوقت می زنند...گاهی چه واضح امیدت را می کشند.. .گاهی چه کاشف عیب هایت را می یابند...گاهی چه فاتح قلبت را می درند...گاهی چه نادم خوبی می کنند...گاهی چه عاشق ترحم می کنند...و...گاهی چه راغب تنهایت می گذارند......
سوختی تا خانۀ ما را نسوزاند غمیبر مزارت اشکهای عاشقان فانوسهاست زیستی در شعلهها و پر زدی با شعلههازندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوسهاست...