پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آسمون قشنگِ وقتی هوا ابری میشه.جنگل قشنگِ وقتی به کلبه چوبی ختم میشه.هوای پاییز قشنگِ وقتی اکثرا بارونی میشه.قلب آدمِ قشنگِ وقتی یکنفر واسش کافی میشه....
من هیچوقت معنی سیاست داشتن تو رابطه رو درک نمیکنم یعنی چی باید کاری کنیم محبتمون دل طرف رو نزنه،به اندازه بهش توجه کنیم تا بیشتر از لیاقتش نباشه،اولویتش ما باشیم و باید به کار و زندگیش ما رو ترجیح بده و گرنه دوستمون نداره؟ کسی که اصالت داشته باشه قرار نیست با علاقه تو دور برداره و بخواد یه روز توهم سر تر بودن بزنه و قلبت رو بشکونه،اون برای زندگی بهتر و فرد ایده آل تو بودن تلاش میکنه و شاید وقت نکنه مدام پیشت باشه تا بعدا بهترین ها رو واست فراهم ک...
من شاید وقتی تو زیر فشار زندگی در حال دست و پا زدنی،نتونم بیام نجاتت بدم و بگم بسپارش به من چون شاید قدرت تو رو هنوز نداشته باشم ولی برای رفع خستگیت ،برای بد و بیراه گفتنت به زمین و زمان،برای پیدا کردن یه جای امن،من هستم،بغلم هست،قلبم هست،وقتم هست..میتونم جوری روحت رو بگیرم بغلم که تا هر چقدر لازم باشه نوازشت کنم تا اروم بشی،میتونم اونقدر بشنومت تا حرفات به ته بکشن،میتونم بین همه این ها،اونقدر قشنگ ببینمت و واست توی قلبم خونه امن بسازم که باور ک...
داشتم به حرفش میخندیدم برگشت بهم گفت قشنگ میرقصی!گفتم مگه تا الان رقصم رو دیدی؟نگاه کرد به چشمام و گفت رقص جسمت رو نه ولی غمی که موقع خندیدنتتو تیله هات معلوم میشه رو دیدمو قشنگه چون هنرمندیت تومخفی کردنش دوستداشتنیه:)...
یکی از ذوق های دنیای نویسندگی این هستش که برای کسی که دوستش داری دست به قلم میشی و شروع میکنی به نوشتن و به نظرمهمیشه حق با اونی بود که گفت برای ابدی شدن،معشوقه نویسنده ها بشید چون حتیاگه نباشید،جوری که ازتون نوشتن،موندگار میشید و شاید برای قصه عشق خیلی ها مثال بشید....
سندروم سلنوفیل قشنگترین ابتلایی بود که دچارش شدم چون باعث شد یاد بگیرم اگه یه روز تویِ قلبم،خونه ای برای یکنفر بسازم،برای اینکه همیشه امن باشه،اون آدم رو مثل ماه ببینم تا زمانی که کامل باشه یا ناقص،باز هم از نظرم قشنگ بمونه و توی شبایی که گمش کرده باشم و پیدا شدنش رو نبینم،لا به لای خیالِ داشتن و بودنش بگردم دنبالش.-من مثلِ علاقه ام به ماه،علاقه دارم بهت....
شما آدمِ بدی برای داستان هیچکس نباشیداجازه بدید آدم ها هنوز باورشون راجببودن آدم های درست رو از دست ندنچطور بگم ؛شما زخم هزار و یکمین،آخریناعصاب خوردی روز یک شخص،عامل سردرد و بی حوصلگی نباشید .اگه بقیهانتخاب میکنن که روحِ آدم ها رو رنج بدنشما انتخاب کنید دلیل اتفاق قشنگ روحشونبشید. بعضی وقت ها،خزونِ قلبِ آدم ها فقطبا یه سبز رنگی یکنفر،تبدیل به بهار میشهو امیدوارم شما بهار زندگی بودن بلد باشید....
تعریف من از دلتنگی عاشقانه آنجاست کهبه خود میگویم: کاش من کنارت بودم،کاش میشد جای همه نگاهت میکردم،کاش من جای همه آن هایی بودم که بودنت را میبینند،کاش من به اندازه ی اتصال همیشگی خون میان رگ ها،همراهت بودم اما تو نیستی،دوری،دور تر از جان و جسم من و خوشبحال آن مکان و آدم هایی که تو را دارند . آن ها خوشبخت ان،آن مکان خوشبخت است،آن آدم ها خوشبختر.....
اونجایی میفهمی به یکنفر تا مغز و استخوان مبتلا شدی که همه حس های بدِ وجودت،با دیدن نوتیفش از بین میره اون لحظه که کافیه بودنش حس بشه،مثل ذوقِ یه بچه واسهرفتن به شهربازی ،همه قلبت میخنده . بعضی وقت ها شما زمانی میفهمید یکنفر واستون مورد علاقه شده که ثانیه ها نبودنش رو بهتون نشون میدن و اون لحظه که ساعت هارنگ حضورش رو به خودشون بگیرن،انگار روحتون به خونه اتون برگشته و پیش خودتون میگید:آخیش،هیچ جا خونهخود آدم نمیشه و مثل اون امن نیست.-آخیشِ ...
همیشه یاد گرفتیم به جنس زن بگیم ضعیف و وقتی یک زن موفق میشه یا قدرتمند بهش میگن دختر متفاوت،یک زن مستقل اما اینجور نیست..جسمی که با تعداد استخوان های معمولی خلق میشه و تو یک شرایط خاص گاهی درد هایی رو به خودش میبینه که هیچ جسمی توانایی پذیرفتنشون رونداره این یعنی قدرتی غیر قابل انکار شدن...تصور کن یک زن بابت یک دوره ماهانه از چندین طبقه میفته...حالت بد روحی،جسمی و عاطفی و نیازی که گاهی نادیده گرفته میشه اون هم نیاز به توجه اما حتی اگه براورده...
میدونی هربار دنبال ادم قشنگ زندگیم میگردم دنبال یکنفر میگردم که همیشه بهم اعتماد دارههمیشه کنارمه ،همیشه دوستم داره و همیشه تحملم میکنهمیرسم به تو.هربار می ایستم روبروی ایینه بهت فکر میکنم که چقدر ادم جذابی هستی که تو قلب صد ها ادم جا داری و چقدر هر جوری که هستی تو دوستداشتنی هستی.هربار بهت فکر میکنم میگم تو همیشه به من متعهد بودی و منو دوست داشتی و رهام نکردی و طبق حرفت هم قپل دادی همیشه تا پای مرگ کنارم بمونی و من مطمئنم که ادم خوش قولی هس...
داشتم فکر میکردم چرا بعضی وقت دلمون فرار کردن از تنهایی میخواد؟احساس میکنم اینها برای این هستش که ما تا مدت ها تصمیم میگیرم یه نقاب روی صورتمون بزنیم و واسه ترس از قضاوت بقیه،واسه هراس کم اوردن از آدم ها یا نگرانی بابت این مورد که بقیه چی قراره بگن. به جای اینکه به فکر این باشیم که مرحله واقعی یسری اتفاقات رو بگذرونیم، به جای اهمیت دادن به این مسئله و قبول این مورد که نیازمندیم به این تنهایی و واقعیتی که باعث ناراحتیمون شده رو تماما بپذیریم،شرو...
ما مدام در حال مقایسه کردن خودمونیم و مدام فکر میکنیم که واقعا مرغ همسایه امون نه تنها غاز هستش بلکه شده و ما همیشه به هیچ جا نرسیده ایم.جالبه هم تا میایم یکم فاز غم میگیریم،جلومون اسم ادم های موفق رژه میره،تصورمون از بقیه راجبمون پررنگ میشه و اینستاگرام و یوتیوب و کل فضای مجازی میشه ادمهایی که حالشون خوبه و دارن پول درمیارن و ما فقط پولمون اونقدر کمه که نمیتونم اخرین مدل گوشی و بهترین ماشین و خونه رو بخریم و تعطیلات سال جدید به کشورهای اروپای...
من تموم آشوب های این دنیام و تو تموم آرامش های ممکن این جهان هستی،من تموم جنگ های پی در پی و تو تموم آتش بس های ممکن این دنیایی، من تموم بارون های پاییزم و تو تموم رنگین کمون های روزهای بهاری..من تموم قهوه های تلخ کافه های جهانم و تو تموم حبه های قند شیرین جهانی،و در آخر من تموم غربت هام و تو تمومخونه های امن موجود بر روی زمینی....
این روزها یه جایی از روحم از همه چی و همه چیز و از همه نوع موجود دوپایی خسته است و دوست دارم اون یه تکه از روحم همینجوری از آدما خسته بمونه و دور شدن رو بیشتر یادبگیرم،اونقدر که بیشتر از تموم روزهایی که وابسته کسی نبودم،وابسته نباشم و بیشتر از هرزمانی که بلد نبودم نگران کسی باشم و به بودن ها بهایی بدم،نگران نباشم و نبودن ها رو ترجیح بدم..اون قسمت از وجودم رو دوست نداشتم هیچوقت تو خودم ببینمش اونم من که از دوستداشتن یسریا خسته نمیشدم ولی شدم و اون...
همیشه میگن صدتو برای ادما نزار ولی من میزارم؛صد قلبمو میزارم،صد ارامشمو میزارم،صد علاقمو میزارم، با جونم و روحم و تک تک سلولام ادمایی که باید رو دوستداشتنی میبینم و دوستشون دارم،برای نگه داشتنشون، موندنشون همه تلاشمو میکنم،جوری رفتار میکنم که طرفم واقعا بفهمه صادقانه دوستش دارم،صادقانه ترین حس رو براش دارم ولی به مرور وقتی صد زجر دیدنم رو ببینم،یه قسمت خیلی بزرگ از مغزم پرت میشه به یه جایی از قلبم و اون شخص واسم یه آدم خیلی معمولی میشه که فقط تو ...
یه روز به یه جایی میرسم که دست خودمرو محکم میگیرم و رو به روی هرکسی کهداشت نگام میکرد میگم:این من از تموم حوادثو اتفاقات ناگوار به هر قیمتی که بود جان سالم به در برد و بعد از تموم اشک ها و غم هایی که برای هیچکدومشون حساب کتابی نداشتم،تونستم زنده بمونم و ادامه دادمو اگر امروز روبروی تو آدمی رو با لبخندی بزرگ میبینی،باید بدونی وصله شدن این تن زمان بردو هر از گاهی حتی برای صبر کردنم،کم اوردنم هم حتمی بود ولی جا نزدمتا این روز برس...
تو اگه آهنگ بودی میشدی اون آهنگی که بعد از چند سال هنوزم گوش میدم غرق رویاهام میشم، اگه غذا بودی میشدی اون غذایی که دو بشقاب و با لذت میخورم و سیر نمیشم، اگه شعر بودی میشدی اون شعری که با یبار خوندنش حفظ شدم و از ذهنم بیرون نمیره، اگه فیلم بودی میشدی اون فیلمی که بعد از ده بار دیدن هنوزم برام تکراری نشده، اگه روز بودی میشدی اون روز بارونی و پر برگی که دوست داشتم ساعت ها با یه هدفون توی گوشم قدم بزنم، اگه عطر بودی،میشدی اون عطر ملایم و شیرینی که ه...
شاید بارها این رو تجربه کردید که وقتی ولع زیاد برای خوردن شیرینی دارید و تو تصورتون اینجوری حرف میزنید که اره اگه یه ظرف پر از باقلوای ترک بهم بدن ،همشو درجا تموم میکنم ولی تو همون تیکه اول شیرینی زیادش،دلتو میزنه..پشت سرهم بشینی همشونو بخوری حالت رو بد میکنه و اصلا تا مدتها از خوردن اون خوراکی زده میشی..!میخوام بگم حکایت رفتار ما با آدم ها دقیقا به همین شکل هستش..بیش از حد خوب بودن دل ادم رو میزنه ..بیش از حد توجه کردن و اهمیت دادن باعث میشه ادم...
میدونی ؛همیشه عادت داشتم فقط دنبال تقصیرات خودم بگردم و به آدم ها فرصت فکر کردن به اشتباهشون رو ندم و حاضر بودم بشم همون آدمی که حتی اگه مقصر نباشه،خودش بابت اشتباه نکرده توبیخ بشه ولی این بدترین خصلت بود،اتفاقا به آدما اشتباهشون رو باید گفت،باید هررفتاری که باعث ازارتون میشه رو بهشون بگید،باید هرچقدر یه دوست،یه آدم رو دوست دارید،وقتی باعث غمگین شدنتون میشه،بهش بگید و نزارید همیشه شما در جبهه صلح خواستن قرار بگیرید....
هنوز دوستش داری؟! اخرین بار حرفاش رو که زد به قلبت توجه کرد؟ یادش میومد که با کلمه به کلمه صحبتاش داره تو رو به نابودی میکشونه یا حواسش نبود؟وقتی به عالم و آدم ثابت کردی دوستش داری، به چشمش اومد یا بازم دیدی چشماش همیشه قراره بسته بمونن و هربار که دلش بخواد میتونه تورو به بدترین شکل ممکن بشکونه و هراس نداره؟! تا الان که اینقدر عاشق همچین ادمی بودی،خودت از خودت پرسیدی داری برای کی میمیری؟! برای آدمی که از تبی که واسش کردی ،نفست هم بند میاد ،اخرش ...
میدونی چقدر دوست دارم؟! راستش خودم هم نمیدونم چون تا میام از اول شروع کنم به شمردن روزها و وقتایی که بهت علاقه مند شدم،چند دقیقه طول میکشه و من چند برابر بیشتر عاشقت میشم ولی میدونم جوری دوست دارم که دلم یکی از خواسته های قشنگش این شده که یبار به اندازه هزار و یک شب کنار بالینت بشینه و عمیق نگاهت کنه و اون شب رو نخوابه و غرق تماشات بشه.. اونقدر دوست دارم که اگه تموم رگای تویِ بدنم رو وصل سلولام کنم و همشونو جا بدم میون قلبم،بازم واسه توصیف حسم به...
«حاولت أن أشفی جروحه بدلاً من الحب،لکنه لم یرد أن یعالج»من به جای عشق سعی کردم برزخم هایش مرهم بگذارم، اما اونمی خواست مداوا شود....
«أضعک بین الخلایا الحیه والمیتهفی عالمی بالقفز فوق العظام»من از استخوان هایم دیگر عبور کردمو تو را بین سلول های مرده و زندهوجودم قرار میدهم....
انتهای حسم به تو به کجا ختم میشه؟!به آرزوی هزاره مرگم میون چشمات یا وسط نفس هایی که متعلق به جسم تو هستن و من به تنت که گرماشون رو حس میکنه هم غبطه میخورم،کجا باید ختم بشه دچار بودنم به زیبایی وجودت که هرچقدر من ناقصم،تکمیل میشم بین نیمه نیمه زنده بودنش،چه زمان باید بایستم و پایان بدم به شمردن مژه های بالا و پایین هر دو نگاهت و اصلا میدونی؟!کی قراره تو تموم بشی تویِ قلب عاشق من؟! خودم هم نمیدونم... اما میدونم از این بیخبر بودن حس خوب میگیرم و از ...
آدما گاهی تورو به تجربه لحظه هایی وادار میکنن که نه تنها سهم تو نیستکه هرگز دوست نداشتی اونا یکبارطعم تلخیشون رو بچشن....
لقد عانیت کثیرًا ، لکننی ترکت کلما کان یسبب لی الألم واخترت نفسیلأن روحی کانت أعز جزء منیمن خیلی زجر کشیدم، اما هر چیزی کهباعث درد من می شد را رها کردم وخودم را انتخاب کردمزیرا روحم عزیزترین عضو من بود.🌱...
من این ماجرای ثابت شده قانون دنیا رو نمیتونم هیچوقت درک کنم اونم اینکه:تو ممکنه ماه ها و سالها سعی کنی یکنفر رو بشناسی قسمت به قسمت رفتار و شخصیت اون رو، سعی کنی اون آدم رو اولویت قرار بدی و بیشتر از همه بهش شناخت داشته باشی،ولی یه روز میاد و مجبور میشی برعکس رفتار کنیو اینبار برای فراموش کردن جزء به جزء اخلاق و ویژگی های اون شخص کلی تلاش کنی..! و به نظرم عمق دردناک بودن قسمت دوم این ماجراهرگز با کلمات قابلیت حس شدنرو نداره..!...
ای کاش یک روز همه ما، در حالی که به ظاهر لبانمان تکان نمیخورد،از اعماق تپیدن هایمان، بپذیریم گذشته ها قابل برگشت نیستند، آدم های رفته اهل دوباره ماندن نیستند، رابطه های تمام شده، به همان دلچسب بودن ها دوباره اغاز نمیشوند و به زندگی های پر از روز های خوب نیامده مان رسیدگی کنیم.مطمئنم حال و هوای بهتریرا تجربه خواهیم کرد....
«إذا کان هناک فی یوم من الأیام شخص یحبک أکثر منی ، آمل أن یأتی ذلک الیوم فی أقرب وقت ممکن و یعوض نقص حبی لک»«اگر یکروز کسی باشد که تو را بیشتر از من دوست داشته باشد، امیدوارم آن روز هر چه زودتر برسد و کم بودن مقدار عشق من به تو را جبران کند.»...
تو قشنگی درست مثل قشنگی اهنگ وضعیت سفید حامیم،تو اروم ترین مسکن دنیای منی درست مثل ارامش اهنگ بغلم کن فرزاد فرزین،تو درست مثل ملایم بودن اهنگ عشق یعنی سینا درخشنده،تداعی یه روبان قرمزی،تو مورفین حل شده میون اهنگ الکی علی یاسینی هستی،تو شبیه پلی شدن مدام اهنگ مسافرت ماکان بند و دلبریای خواستنی خطهٔ شمالی،تو همون ادمی هستی که میتونم واسش شهر شلوغ ریوان رو بفرستم،میتونم حریص بشم سرش و چشامی عرشیاس رو واسش بخونم،تو تکمیل کننده شاه بیت شعر های مسیح...
میدونی چرا همیشه میگم دنیا برنده است!؟چون زورش به ما بیشتر از خودمون میرسه.!مثلا میاد و میگرده و میگرده و قلبمونو میسپاره به روح یکنفر و ذره ذره وجودمون رو به وجودش وصل میکنه و یهو تصمیم میگیره سرنوشتی که ازش بیخبریم رو نشونمون بده...! حالا تو زخمی باشی، یه روح رنج دیده همراهت داشته باشه،بازم مهم نیستو بهت یاد میده بازیش با تو تمومی نداره..! دیگه اونجا بستگی به خودت داره که به بازیاش عادت کنی و هر بار دور گردونش سمت ناملایم بودن چرخید، تحمل کنی...
یکی از قشنگترین ویژگی های که ازخودم سراغ دارم و دوستش دارم اینهکه آدما رو میبخشم و گذشت میکنماز خطاشون تا کم کم تویِ وجودمسقوط کنن و این باعث حال خوبممیشه ....
خیلیا میگن من واسه اینکه بیشتر از حسی که بهت دارم عاشقت بشم،به یه قلب دیگه توی قسمت راست سینه ام نیاز دارم ولی من میگم،من واسه اینکه بیشتر دوست داشته باشم...به قدرت درک تو وسط بیحوصلگیات، به صبر بیشتر برای همراه بودنم توی سختیات،محتاج ترم.واسه اینکه بچگی نکنم،وسط بهم ریختگی های ذهن و روحت مدام بی توجه بودنت به رابطمون رو تکرار نکنم من نیاز دارم که وسعت همین یه قلب بیشتر بشه اما صبورترین شریک دنیا بشم چون مطمئنم میون این شرایط ،انتظار داری واسه...
این روزها نسبت به یسری از آدم ها، رفتارها،کارها و دغدغه ها،یه حس هایی دارمکه هرچقدربهشون فکر میکنم نمیتونم اسم و عنوانی واسشون پیدا کنم و نه میدونم خوب هستن و نه میدونم بد هستن ولی این حس ها رو جذاب میدونم چون بهم قدرت و شجاعت واسه یسری از مسائل رو میدن و این قسمتشون هم واسم جالبه....
اینکه آدم ها خودشان قبول میکنند آدم ها در حال کتمان حقیقت هستند و دلشان به ترک عادت های بعد از هزار توبه خوش است، فقطباعث میشود هر زمان که باز میانحرف های کذب همان آدم ها غرق شدندتنها خودشان مقصر باشند...و این چیزیست شبیه پذیرش یک خودکشی مجدد برای جبران خودزنی های نافرجام قبل... و ما خودمان به آدم ها اجازه میدهیم احساساتمان را به غارت ببرند و در پس یک نقاب دلفریب تر ما را مجدد به سمت خود بکشانند... و ای کاش حواسمان به سرجای خود بازگردد....
هیچوقت آدم ها رو عادت نده...عادتشون نده که همیشه هستی، همیشه در دسترسی،همیشه دوستشون داری، همیشه فراموش میکنی:)عادتشون نده که تو همیشه اولین نفری هستی که حالشونو میپرسی...نزار مطمئن بشن همیشه صبح قبل از خودشون نوتیف پیام صبح بخیرت رو صفحه گوشی جا خوش کرده:)اجازه نده عادت کنن مدام راجبت ساده فکر کنن...ادم هارو به همیشه صاف و یکدست بودنت هم عادت نده:)گاهی بهشون یاد اوری کن که تغییر کردن رو خوب بلدی!؟...حتی گاهی شبیه اون ها شدن رو هم بهتر بلدی...
یه روزی میاد که همه چی درست میشه...!!!دیگه نه نگران رفتن آدم ها میشی،نه ترس از دست دادنشون غمگینت میکنه..!! یه روزی میاد که همه چی درست میشه هیچوقت وابسته حضور یکنفر نمیشی هرگز به خودت اجازه نمیدی آدمی که بارها زخمیت کرد بازم کنارت باشه...یه روز همه چی درست میشه،صدای خنده هات کر کننده کائنات میشن...بیشترین حواست سمت حال خوب خودت جمع شده، به خودت بیشتر از همه چی بها میدی،یه روز همه چی درست میشهو تو میفهمی برای خیلی ها دوستداشتنی ترینی، بر...
خوب میشی ، زخم هات پانسمان میشن،خنده هات برمیگردن، اشکات پاک میشن،سبز سبز میشی، بوی امید دوباره توی تنتجا خوش میکنه، حالت جوری خوب میشه که همه آرزو میکنن کاش جزوی از تو بودنتو دوباره بدون درد نفس میکشی، سر پا میشی، قوی تر میشی و کم نمیاریتو خوب خوب میشی ، ایران با توام!... تو آزاد میشی....
میدونی کجا دوستداشتن قشنگ وبا ارزش میشه..؟! وقتی میون احوال بد،گریه های بی وقفه ،ترس های همیشگی، یکی باشه که«قربة الی هو» معنی بشه و بهش پناه ببری و میون اون تیرگی،آغوشش رولمس کنی و کنار گوش سمت چپشبگی:عزیزم به قول حضرت مولانا:«جای گله نیست چون تو هستی همه هست»...
اگر از شما راجب آرامش بغلش تعریف عاشقانه ای خواست بهش بگو:«وسط حروب حیاتی التی لا تنتهی ،یتم تفسیر احتضانک على أنه هدنة»«میان جنگ های ناتمام زندگی من،آغوشت اعلان آتش بس تعبیر میشود»...
وقتی حالش خوب نیستبهش بگو:«یا لیت لو کنت حزینًا ،فلن تکون غیر مدرک لعظام قلبیالمکسورة بسبب حزنک»«ای کاش به هنگام غمگین شدنت، ازشکستگی های استخوان های قلبم برای غمت بی خبر نمانی»...
این روزها.... غرق شدیم میون یه آرزو،میون یه رویا، که کی قراره آسمونی که ستاره هاشو مخفی بغل کردهو واسمون حتی نور ماهشو هم نشون نمیده،یه روز صبح بشه؟؟!خسته ایم و لغتنامه دهخدا هیچ ترادفی برایعمق تیره بودن حالات روحمون در خودش جای نداده:)نمیدونم کی قراره یکی بیدارمون کنهو منکر واقعی بودن این روزا بشه...و بگه از ابتدا تا انتهاتموم این ثانیه ها...یه کابوس غیر واقعی بود...نمیدونم کی ولی محتاجیم به دقایق بهتر...برای ادام...
بعضی از آدما هستن که هرچقدر تاریخ بودنشون کهنه و قدیمی بشه حسمون بهشون تر و تازه تر میشه ...!!اون آدمایی که وصل میشن دقیقا بهرگ سوم قلبمون و قسمت آرامش روح خسته امون:)و خب اون آدما زیادی قشنگن:)...
امشب حواسم پرت شد...سمت همون خونه جفتیمون که بارهاآرزو کردم صاحب نفس های همسایه دیوار به دیوارمون تو باشی:))🤍...
میگفت چرا وقتی میدونی رابطه اتبی سر انجام و منتهی میشه به پایان،باهاش ادامه میدی؟گفتم چون حالم پیشش خیلی خوبه:)گفت ولی این حال خوب آخرش به گریه جدایی ختم میشه بازم باهاش میمونی؟گفتم چون آرامش دارم پیشش میمونم:))برگشت گفت واقعا نمیدونم چه حسی داریو چه امیدی تو قلبت برای ادامه هست...لبخند زدم و گفتم:«احوال من همون مصداق شعر فروغمیتونه باشه» دقیق همون تک بیت که میگه:«من به پایان دگر نیندیشمکه همین دوستداشتن زیباست»...
بعضی آدما میتونن به بزرگترین داراییتشبیه بشن...!!!من، معتقدم برای یک انسان قلبش میتونه بزرگترین دارایی باشه ولی گاهی تو قلب ادما هم پاییز میشه و ادمای توی اون رنگ میبازن، میرن ،میان،میفتن و از سر گرفته میشن...!!!ولی تو همون قلب،اگه بعضیا رو جزو ریشه بدونی دیگه چیزیشون نمیشه...مثل ریشه درختی که هرچقدر برگاش بریزن،سیل و صاعقه بشه سرجای خودشه.میخوام بگم که تو واسم جزو همون ریشه های قلبمی... با تموم بهم ریختگی ها..تو رگای قلبم یه ریشه محک...
میدونستید آدم هایی که بیمار روحی هستند،روش درمان سخت تری نسبت بهبیماران جسمی دارند؟!چون آدمی که جسمش درد میکنه، با چشماش،با حس های تنش، اون مرض رو میبینه...ولی بیماری که روحش نیاز داره علاج پیدا کنه،ممکنه مکرر منکر وجود این مریضی بشه... با این اختلال به دیگران آسیب بزنه،به ظاهر خودشو آروم و بهترین بدونه ولی خلاء درونیشو با زخم زدن به آدما،پر کنه و ای کاش بیمارستانی برای این آدمهاتاسیس میشد تا نیمی از انسان نماهایی که وجو...
وإذا سألوک من أنا ، قل نفس الشخص الذی رأى الله فی عینی و اسلم«و اگر از تو بپرسند من کیستم؟بگو همان شخصی که خدا را درچشم من دید و مسلمان شد»..♥️...
اگر از چگونگی رابطه های از راه دوراز تو پرسشی داشتند ، به آنها بگو:«طلبت مرهمًا من بلدة أخرى لقلبی الجریح...!!! و قبل أن أشم رائحته ، احتضننی و شفیت..»«برای قلب زخمی ام از شهر دیگریمرهمی خواستم و قبل از اینکه بوی آنرا حس کنم ،مرا در آغوش گرفت ومداوا شدم..»♥️...